بپرسید از او راه فرزند خرد
سوی بابکش راه بنمود گرد.
فردوسی.
وگر نیست فرمای تا بگذرم نمائی ره کشور دیگرم.
فردوسی.
اگر پهلوان را نمائی به من سرافراز باشی به هر انجمن.
فردوسی.
ملک برفت و علامت بدان سپاه نمودبدان زمان که بسیج نهار کرد نهار.
فرخی.
مرا تو گوئی کز عشق چون حذر نکنی کسی نمای مرا کو کند ز عشق حذر.
فرخی.
دلم یکی و در او عاشقی گروه گروه تو در جهان چو دل من کنون یکی بنمای.
فرخی.
زود بردند و آزمودندش همه کاخال ها نمودندش.
عنصری.
خود نماید همیشه مهر فروغ خود فزاید همیشه گوهر اخش.
عنصری.
وگر استیزه کنی با تو برآیم من روز روشنْت ستاره بنمایم من.
منوچهری.
رزبان گفت که مهر دلم افزودی وآنهمه دعوی را معنی بنمودی.
منوچهری.
اگر به راندن تاریخ این پادشاه مشغول گردند تیر بر نشانه زنند و به مردمان نمایند که ایشان سوارانند و من پیاده. ( تاریخ بیهقی ص 103 ). یک چندان میدان خالی یافتند و... ایشان را زبون گرفتند، بدیشان نمایند پهنای گلیم تا بیدار شوند از خواب. ( تاریخ بیهقی ص 163 ). اما خود بر آن راه که نموده است نرود. ( تاریخ بیهقی ص 98 ).هم از راه دزدان بگفت آنچه بود
سلیحش همه یک یک او را نمود.
اسدی.
گر آتش نمودی به دارنده راه نبودی به دوزخ درش جایگاه.
اسدی.
کنون رای دارم در این انجمن که لختی ز زورت نمائی به من.
اسدی.
بنمود مرا راه علوم قدما پاک وآنگاه از آن برتر بنمودم و بهتر.
ناصرخسرو.
به گمرهی نبود عذر مر تو را پس از آنک تو را دلیل خداوند راه راست نمود.
ناصرخسرو.
تو را راهی نمایم من سوی خیرات دوجْهانی که کس را هیچ هشیاری از آن به راه ننماید.
ناصرخسرو.
گفت کجا روی یا قیدار، گفت این پسر را مقام و خانه حرام بخواهم نمود. ( تاریخ سیستان ). عبدالمطلب گفت مرا نمای ، گفت امروز نتوان. ( تاریخ سیستان ). پس جبرئیل به مکه آمد و آن خانه را به آدم بنمود. ( قصص ص 23 ). و این را نمود تا بدانند که آن بنده ای است ضعیف و عاجز. ( قصص ص 62 ). و مرا بنمودند که ایشان کجایند. ( قصص ص 123 ). و جاسوس از بیم جان گفت مرا مکشید تا شاپور را به شما بنمایم. ( فارسنامه ابن بلخی ص 70 ).بیشتر بخوانید ...