نمودار کردن. [ ن ُ / ن ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) ظاهر کردن. پدید آوردن. آشکار کردن : من آن صورتگرم کز نقش پرگارز خسرو کردم این صورت نمودار.نظامی.از این قصیده نمودار ساحری کن از آنک بقای نام تو است این قصیده غرا.خاقانی.
snarl (فعل)غرولند کردن، بغرنج کردن، گره خوردن، دندان قروچه کردن، نمودار کردنunveil (فعل)اشکار ساختن، نمودار کردن