به کردار چشم غزالان دو چمش
همه سحر و شوخی همه رنگ و نمش.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
|| یک نوع خوراکی که ازشیر و سرشیر می سازند. || ( ص ) فریبنده و حیله باز. ( ناظم الاطباء ).نمش. [ ن َ ] ( ع اِ ) خطهای کف دست و پیشانی. ( منتهی الارب ). || نقطه که بر ناخن افتد. ( مهذب الاسماء ). سپیدی که برناخن پدید آید و برطرف شود. ( از متن اللغة ). || دروغ. کذب. ( فرهنگ فارسی معین ). || ( اِمص ) سخن چینی. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( فرهنگ فارسی معین ). || ( مص ) سخن چینی کردن. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || دروغ گفتن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( فرهنگ فارسی معین ). || چیدن چیزی از زمین همچو بیهوده کاران. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || خوردن ملخ آنچه بر روی زمین باشد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || راز گفتن با کسی . ( ناظم الاطباء ).
نمش. [ ن َ م َ ] ( ع اِ ) خجک های سپید و سیاه ، یا نقطه های پوست گاو و جز آن ، مخالف رنگ آن. ( منتهی الارب ). نقطه های سفید و سیاه و صورت های سیاه و سفید را گویند. ( جهانگیری ). نقطه های سپید و سیاه و گفته اند لکه هائی که بر پوست پدید آید به خلاف رنگ پوست. ( از اقرب الموارد ). مرضی است از امراض جلد و آن قطع مستدیر باشد گاه شود که همچو کلف پهن باشد و سبب آن دم سوداوی است. ( غیاث اللغات ). پاره سرخی مستدیره ای مایل به سیاهی و بیشتر بر روی چون کلفی. ( یادداشت مؤلف ). || خطهای نگار جامه و جز آن.( منتهی الارب ). || ( مص ) ابلق و چپار شدن. ( منتهی الارب ). نقطنقط سپید و سیاه شدن. ( تاج المصادربیهقی ). اَنْمَش و نَمِش شدن. ( از اقرب الموارد ).
نمش. [ ن َ م ِ ] ( ع ص ) ثور نَمِش ؛ آن گاو که نقطه هادارد. ( مهذب الاسماء ). گاو نر چپار. ( از منتهی الارب ). گاو نر چپار و ابلق. ( ناظم الاطباء ). گاو کوهی که بر او نقطه های سیاه و سفید باشد. ( برهان قاطع ) ( از اقرب الموارد ). ثور نَمِش القوائم ؛ که در قوائم او خطهای سیاه باشد. ( از اقرب الموارد ). || بعیر نمش ؛ شتر که در سَپَل آن نشانی باشد که بر روی زمین ظاهر گردد، بجز از اثرة. ( از منتهی الارب ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). || سیف نمش ؛ شمشیرکه بر پشت آن خطوط باشد. ( منتهی الارب ). و شمشیر که بر آن شطب باشد. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ).بیشتر بخوانید ...