بهرام بیضایی ( −۱۳۱۷ ) یک نمایشِ تلویزیونی و چهارده نمایشِ صحنه ای کارگردانی کرده و نمایش داده است. اینک فهرستی از این نمایش ها:
• عروسکها ( ۱۳۴۵ )
• ضیافت ( ۱۳۴۶؛ همراهِ میراث )
• میراث ( ۱۳۴۶؛ همراهِ ضیافت )
... [مشاهده متن کامل]
• سُلطان مار ( ۱۳۴۸ )
• مرگ یزدگرد ( ۱۳۵۸ )
• کارنامه ی بُندارِ بیدَخش ( ۱۳۷۶ و ۱۳۷۷ )
• بانو آئویی ( نوشتهٔ یوکیو میشیما، ۱۳۷۶ و ۱۳۷۷ )
• شب هزارویکُم ( ۱۳۸۲ )
• مجلس شبیه؛ در ذکر مصایب استاد نوید ماکان و همسرش مهندس رُخشید فرزین ( ۱۳۸۴ )
• اَفرا، یا روز می گذرد ( ۱۳۸۶ )
• جانا و بلادور ( ۱۳۹۱ )
• آرش ( ۱۳۹۲ )
• گزارش ارداویراف ( ۱۳۹۳ )
• طرب نامه ( ۱۳۹۵ )
• چهارراه ( ۱۳۹۷ )
بیضایی، پیش از آن که کارگردان شود و نمایش بر صحنه برد، در نمایش هایی وظایفی غیر از کارگردانی داشته است، از جمله در نمایشِ کاپیتان قره گز به سالِ ۱۳۴۲ دستیارِ داوود رشیدی و در نمایشِ دو نمایشنامهٔ خود، غروب در دیاری غریب و قصّه ی ماه پنهان، در ۱۳۴۳ در جنوبِ ایران و ۱۳۴۴ در فستیوالِ تئاترِ ملل در پاریس مدیر صحنه بوده است. او با رشیدی و پرویز صیّاد گروه تئاتر امروز را تشکیل داد. نخستین نوشتهٔ بیضایی که به طور همگانی به نمایش درآمد مترسکها در شب بود که جعفر والی سالِ ۱۳۴۲ برای تلویزیون کار کرد. سالِ بعد عبّاس جوانمرد غروب در دیاری غریب را برای تلویزیون کارگردانی کرد و سپس تر همان سال بود که نمایش ها را به جنوب بردند. حوالی همین زمان، چنان که بیضایی گفته «احتمالاً سال چهل وسه»، بود که آتسوموریِ سه آمی موتوکیو را از روی ترجمهٔ داریوش آشوری و خودش با علی نصیریان و عزّت الله انتظامی تمرین کرد، ولی مسئولان ادارهٔ هنرهای دراماتیک نگذاشتند تا به نمایش درآید. پاییز و زمستانِ سالِ ۱۳۴۴ پهلوان اکبر می میرد با بازی و کارگردانی جوانمرد کامیابیِ بزرگی حاصل کرد. گروهِ هنرِ ملّی تا اواخرِ دههٔ ۱۳۴۰ شد پایگاهِ اصلی بیضایی در دنیای نمایش − هرچند نه با آسانی و هماهنگی و تفاهم.
پس از کارگردانیِ عروسکها برای تلویزیون در سالِ ۱۳۴۵ و اجرای ضیافت و میراث در پاییزِ سالِ بعد، بیضایی تا سالِ ۱۳۴۸ نمایشی به صحنه نبُرد. سالِ ۱۳۴۸ سُلطان مار را در رامسر و تهران نمایش داد و سپس در شهرهای مازندران و خراسان گرداند. از سالِ ۱۳۴۹ مجالِ کار سینمایی فراهم شد، و فیلم سازی و نیز استادی در دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاهِ تهران کارِ صحنه ایِ بیضایی را تا سالِ ۱۳۵۸ تعطیل کرد؛ ولی این سال ها به آموزشِ نسلی از هنرمندانِ نمایش از عزّت الله انتظامی تا سوسن تسلیمی و همکاری با استادانی چون سیما کوبان و محمّد کوثر سپری شد. بیضایی در این فاصله نمایش هایی هم داشت که اجازهٔ نمایش نیافت، مثلِ چهار صندوق در ۱۳۵۳ و ندبه در ۱۳۵۶. تئاترِ شهرِ تهران در بهمنِ ۱۳۵۱ با باغ آلبالوی آنتون چخوف ( از روی ترجمهٔ سیمین دانشور و به کارگردانیِ آربی اوانسیان ) افتتاح شد. ولی تماشاکُن کم بود و اوایلِ بهارِ ۱۳۵۲ نمایش تعطیل شد و غروب در دیاری غریب و قصّه ی ماه پنهانِ بیضایی با اجرای گروهِ هنرِ ملّی ( کارگردان: عبّاس جوانمرد ) جایگزینش شد، که استقبال خوبی دید. هفت سال و نیم پیش تر تالارِ ۲۵ شهریور نیز با چند نمایش، از جمله پهلوان اکبر می میردِ بیضایی با اجرای همین گروه و به رهبری همین کارگردان، افتتاح شده بود. پاییزِ سالِ ۱۳۵۸ بیضایی مرگ یزدگرد را در تالارِ چهارسوی تئاترِ شهر به نمایش درآورد، که کمتر از دو سال سپس تر فیلمَش را نیز ساخت. ناصر تقوایی مرگ یزدگرد را یگانه نمایشِ «لایق اطلاق کلمه ی تئاتر به معنای درست آن» در سال های پس از انقلابِ ۱۳۵۷ دانسته است. از مرگ یزدگرد هجده سال گذشت تا بیضایی باز امکانِ نمایش یافت؛ ولی در این فاصله چند فیلم ساخت. با گشایشِ فضای سیاسی از ۱۳۷۶ به بعد، که برای نمایشِ کوچکِ کارنامه ی بندار بیدخش به ایران بازگشت ( از اقامت در استراسبورگ به دعوتِ پارلمانِ بین المللیِ نویسندگان، که چندان دیر نپایید ) و بانو آئویی را نیز به فراخورِ شرایط به صحنه برد، به تناوب در هر فرصتی نمایشی داد یا فیلمی ساخت: شب هزارویکُم در ۱۳۸۲ بازگشتی دیگر بود به تالارِ چهارسوی تئاترِ شهر. سالِ ۱۳۸۴ نمایشی را کارگردانی کرد و بر صحنهٔ تالارِ اصلیِ تئاترِ شهر برد: مجلس شبیه؛ در ذکر مصایب استاد نوید ماکان و همسرش مهندس رُخشید فرزین. همین هم در ماهِ نخست توقیف شد و شد واپسین کارِ بیضایی همچون کارگردان در تئاترِ شهر. بیش از دو سال بی کارگردانی نمایش بر بیضایی گذشت تا رسید به اَفرا، یا روز می گذرد در زمستانِ ۱۳۸۶. بیضایی این نمایش را به اکبر رادی تقدیم کرد که چند روز پیش از شبِ افتتاح مرده بود. از این به بعد تا سالِ ۱۳۸۹ چند نمایشش به مشکلِ جوازِ دولتی برخورد و امکانِ اجرا نیافت، و بیضایی در پیِ کارِ دانشگاهی دوباره پس از نزدیکِ سی سال از اخراج از دانشگاهِ تهران، به دانشگاهِ استنفورد امریکا رفت. نمایش های بیضایی با مهاجرت به آمریکا متوقّف نشد. این بار کارِ دانشگاهی با کارِ نمایشی هم تنگ افتاد و سه نمایشِ صحنه ای و دو نمایشنامه خوانی و تربیتِ انبوهی شاگرد چیزی از حاصلِ کارِ تئاتریِ بیضایی با بازیگرانِ فارسی زبان در کالیفرنیای شمالی بوده است. در همهٔ این مدّت، از میانه های دههٔ ۱۳۳۰ به بعد، بیضایی از نوشتن بازنمانده و کتاب ها و مقالاتِ فراوانی با موضوع و محمولِ نمایش منتشر کرده است.
• عروسکها ( ۱۳۴۵ )
• ضیافت ( ۱۳۴۶؛ همراهِ میراث )
• میراث ( ۱۳۴۶؛ همراهِ ضیافت )
... [مشاهده متن کامل]
• سُلطان مار ( ۱۳۴۸ )
• مرگ یزدگرد ( ۱۳۵۸ )
• کارنامه ی بُندارِ بیدَخش ( ۱۳۷۶ و ۱۳۷۷ )
• بانو آئویی ( نوشتهٔ یوکیو میشیما، ۱۳۷۶ و ۱۳۷۷ )
• شب هزارویکُم ( ۱۳۸۲ )
• مجلس شبیه؛ در ذکر مصایب استاد نوید ماکان و همسرش مهندس رُخشید فرزین ( ۱۳۸۴ )
• اَفرا، یا روز می گذرد ( ۱۳۸۶ )
• جانا و بلادور ( ۱۳۹۱ )
• آرش ( ۱۳۹۲ )
• گزارش ارداویراف ( ۱۳۹۳ )
• طرب نامه ( ۱۳۹۵ )
• چهارراه ( ۱۳۹۷ )
بیضایی، پیش از آن که کارگردان شود و نمایش بر صحنه برد، در نمایش هایی وظایفی غیر از کارگردانی داشته است، از جمله در نمایشِ کاپیتان قره گز به سالِ ۱۳۴۲ دستیارِ داوود رشیدی و در نمایشِ دو نمایشنامهٔ خود، غروب در دیاری غریب و قصّه ی ماه پنهان، در ۱۳۴۳ در جنوبِ ایران و ۱۳۴۴ در فستیوالِ تئاترِ ملل در پاریس مدیر صحنه بوده است. او با رشیدی و پرویز صیّاد گروه تئاتر امروز را تشکیل داد. نخستین نوشتهٔ بیضایی که به طور همگانی به نمایش درآمد مترسکها در شب بود که جعفر والی سالِ ۱۳۴۲ برای تلویزیون کار کرد. سالِ بعد عبّاس جوانمرد غروب در دیاری غریب را برای تلویزیون کارگردانی کرد و سپس تر همان سال بود که نمایش ها را به جنوب بردند. حوالی همین زمان، چنان که بیضایی گفته «احتمالاً سال چهل وسه»، بود که آتسوموریِ سه آمی موتوکیو را از روی ترجمهٔ داریوش آشوری و خودش با علی نصیریان و عزّت الله انتظامی تمرین کرد، ولی مسئولان ادارهٔ هنرهای دراماتیک نگذاشتند تا به نمایش درآید. پاییز و زمستانِ سالِ ۱۳۴۴ پهلوان اکبر می میرد با بازی و کارگردانی جوانمرد کامیابیِ بزرگی حاصل کرد. گروهِ هنرِ ملّی تا اواخرِ دههٔ ۱۳۴۰ شد پایگاهِ اصلی بیضایی در دنیای نمایش − هرچند نه با آسانی و هماهنگی و تفاهم.
پس از کارگردانیِ عروسکها برای تلویزیون در سالِ ۱۳۴۵ و اجرای ضیافت و میراث در پاییزِ سالِ بعد، بیضایی تا سالِ ۱۳۴۸ نمایشی به صحنه نبُرد. سالِ ۱۳۴۸ سُلطان مار را در رامسر و تهران نمایش داد و سپس در شهرهای مازندران و خراسان گرداند. از سالِ ۱۳۴۹ مجالِ کار سینمایی فراهم شد، و فیلم سازی و نیز استادی در دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاهِ تهران کارِ صحنه ایِ بیضایی را تا سالِ ۱۳۵۸ تعطیل کرد؛ ولی این سال ها به آموزشِ نسلی از هنرمندانِ نمایش از عزّت الله انتظامی تا سوسن تسلیمی و همکاری با استادانی چون سیما کوبان و محمّد کوثر سپری شد. بیضایی در این فاصله نمایش هایی هم داشت که اجازهٔ نمایش نیافت، مثلِ چهار صندوق در ۱۳۵۳ و ندبه در ۱۳۵۶. تئاترِ شهرِ تهران در بهمنِ ۱۳۵۱ با باغ آلبالوی آنتون چخوف ( از روی ترجمهٔ سیمین دانشور و به کارگردانیِ آربی اوانسیان ) افتتاح شد. ولی تماشاکُن کم بود و اوایلِ بهارِ ۱۳۵۲ نمایش تعطیل شد و غروب در دیاری غریب و قصّه ی ماه پنهانِ بیضایی با اجرای گروهِ هنرِ ملّی ( کارگردان: عبّاس جوانمرد ) جایگزینش شد، که استقبال خوبی دید. هفت سال و نیم پیش تر تالارِ ۲۵ شهریور نیز با چند نمایش، از جمله پهلوان اکبر می میردِ بیضایی با اجرای همین گروه و به رهبری همین کارگردان، افتتاح شده بود. پاییزِ سالِ ۱۳۵۸ بیضایی مرگ یزدگرد را در تالارِ چهارسوی تئاترِ شهر به نمایش درآورد، که کمتر از دو سال سپس تر فیلمَش را نیز ساخت. ناصر تقوایی مرگ یزدگرد را یگانه نمایشِ «لایق اطلاق کلمه ی تئاتر به معنای درست آن» در سال های پس از انقلابِ ۱۳۵۷ دانسته است. از مرگ یزدگرد هجده سال گذشت تا بیضایی باز امکانِ نمایش یافت؛ ولی در این فاصله چند فیلم ساخت. با گشایشِ فضای سیاسی از ۱۳۷۶ به بعد، که برای نمایشِ کوچکِ کارنامه ی بندار بیدخش به ایران بازگشت ( از اقامت در استراسبورگ به دعوتِ پارلمانِ بین المللیِ نویسندگان، که چندان دیر نپایید ) و بانو آئویی را نیز به فراخورِ شرایط به صحنه برد، به تناوب در هر فرصتی نمایشی داد یا فیلمی ساخت: شب هزارویکُم در ۱۳۸۲ بازگشتی دیگر بود به تالارِ چهارسوی تئاترِ شهر. سالِ ۱۳۸۴ نمایشی را کارگردانی کرد و بر صحنهٔ تالارِ اصلیِ تئاترِ شهر برد: مجلس شبیه؛ در ذکر مصایب استاد نوید ماکان و همسرش مهندس رُخشید فرزین. همین هم در ماهِ نخست توقیف شد و شد واپسین کارِ بیضایی همچون کارگردان در تئاترِ شهر. بیش از دو سال بی کارگردانی نمایش بر بیضایی گذشت تا رسید به اَفرا، یا روز می گذرد در زمستانِ ۱۳۸۶. بیضایی این نمایش را به اکبر رادی تقدیم کرد که چند روز پیش از شبِ افتتاح مرده بود. از این به بعد تا سالِ ۱۳۸۹ چند نمایشش به مشکلِ جوازِ دولتی برخورد و امکانِ اجرا نیافت، و بیضایی در پیِ کارِ دانشگاهی دوباره پس از نزدیکِ سی سال از اخراج از دانشگاهِ تهران، به دانشگاهِ استنفورد امریکا رفت. نمایش های بیضایی با مهاجرت به آمریکا متوقّف نشد. این بار کارِ دانشگاهی با کارِ نمایشی هم تنگ افتاد و سه نمایشِ صحنه ای و دو نمایشنامه خوانی و تربیتِ انبوهی شاگرد چیزی از حاصلِ کارِ تئاتریِ بیضایی با بازیگرانِ فارسی زبان در کالیفرنیای شمالی بوده است. در همهٔ این مدّت، از میانه های دههٔ ۱۳۳۰ به بعد، بیضایی از نوشتن بازنمانده و کتاب ها و مقالاتِ فراوانی با موضوع و محمولِ نمایش منتشر کرده است.