لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
فرهنگستان زبان و ادب
مترادف ها
انجام دادن، بازی کردن، نمایش دادن، اجرا کردن، کردن، بجا آوردن، ایفا کردن
ادا کردن، عمل کردن، نمایش دادن، اداره کردن، اجرا کردن، اعدام کردن، عمل اوردن، قانونی کردن، نواختن
برانگیختن، عمل کردن، رفتار کردن، کنش کردن، کار کردن، جان دادن، روح دادن، اثر کردن، بازی کردن، نمایش دادن
نمایش دادن، نشان دادن، اشکار کردن، تظاهر کردن، نمایاندن، ابراز کردن
نمایش دادن، نشان دادن، وانمود کردن، بیان کردن، نمایندگی کردن، نمایاندن، نماینده بودن
نمایش دادن، ارائه دادن، ابراز کردن، در معرض نمایش قرار دادن
نمایش دادن، مجسم کردن، شرح دادن، نقش کردن، رسم کردن، منقوش کردن
نمایش دادن، افشاء کردن، در معرض گذاشتن، بی پناه گذاشتن، بی حفاظ گذاردن، ظاهر ساختن
نمایش دادن، مجسم کردن، نقش کردن
نمایش دادن، بصورت قانون دراوردن، وضع کردن تصویب کردن
فارسی به عربی
( نمایش دادن (بوسیله نقشه و مانند ان ) ) صور
پیشنهاد کاربران
ارائه