خصیه مرد نمازی باشد این.
مولوی.
|| پاک. پاکیزه. لایق و سزاوار نمازگزارنده. ( ناظم الاطباء ). طاهر. شسته. پاک. قابل نماز خواندن با آن. ( فرهنگ فارسی معین ). مطهر. پاک. ( یادداشت مؤلف ) : چون نمازی و چون حلال بود [ جامه ژنده ]
آن مرا جوشن جلال بود.
سنائی ( از فرهنگ فارسی معین ).
ز شبنم سبزه نورس نمازی به هم چون دایه و کودک به بازی.
ملاطغرا ( از آنندراج ).
|| درست. صحیح. ( یادداشت مؤلف ) : توئی نماز مرا قبله و اگر از من
جزاین سخن شنوی آن سخن نمازی نیست.
امیرحسن دهلوی ( از آنندراج ).
چون نیست نماز من آلوده نمازی در میکده زآن کم نشود سوزوگدازم.
حافظ.