نماز کردن

لغت نامه دهخدا

نماز کردن. [ ن َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) تصلیة. ( دهار ). تسبیح. ( تاج المصادر بیهقی ). نماز خواندن. نماز گزاردن. نماز گذاشتن. فریضه صلاة ادا کردن : باز منصور برخاست پس از آنکه او [ بومسلم خراسانی ] کشته شد دو رکعت نماز کرد. ( تاریخ سیستان ). امیر محمود میان دو نماز از خواب برخاست و نماز پیشین بکرد. ( تاریخ بیهقی ). نماز زیاده کردن کار پیرزنان است و روزه افزون داشتن صرفه نان. ( خواجه عبداﷲ انصاری ).
سپس یار بد نماز مکن
که بخفته ست مار در محراب.
ناصرخسرو.
بخورم گر ز دست توست نبید
نکنم گر خلاف توست نماز.
سعدی.
پارسایان روی در مخلوق
پشت بر قبله می کنند نماز.
سعدی.
نگفتی که قبله است خاک حجاز
چرا کردی امروز از این سو نماز.
سعدی.
ای کبک خوش خرام که خوش می روی به ناز
غره مشو که گربه عابد نماز کرد.
حافظ.
|| نماز بردن. تعظیم کردن. سجده کردن. سر به احترام فرودآوردن. کرنش کردن : بدان جامه پیش کیکاوس اندر رفت و هیچ نماز نکرد و گفت نه سلام و نه سجده تو را. ( مجمل التواریخ ). رجوع به نماز بردن شود.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) بجا آوردن نماز نماز گزاردن .

پیشنهاد کاربران

بپرس