نماز شکستن. [ن َ ش ِ ک َ ت َ ] ( مص مرکب ) قطع کردن قرائت نماز را پیش از رسیدن به آخر آن. ( یادداشت مؤلف ). نماز باطل کردن. نماز را برهم زدن و ناتمام گذاشتن : ره غلط شد عنان بگردانم قبله کژ شد نماز بشکستم.
امیرخسرو ( از آنندراج ).
|| نماز شکستن مسافر؛ نماز قصر خواندن مسافر. ( یادداشت مؤلف ). نماز را شکسته و قصر ادا کردن.
فرهنگ فارسی
قطع کردن قرائت نماز را پیش از رسیدن به آخر آن ٠ نماز را بر هم زدن و نا تمام گذاشتن ٠