نم زدن. [ ن َ زَ دَ ] ( مص مرکب ) افشاندن آب کم بر چیزی. ( یادداشت مؤلف ). رطوبت دادن و مرطوب کردن چیزی را. آبی اندک بر چیزی افشاندن : نم زدن تنباکو را، نم زدن لباس را پیش از اتو کشیدن : چو شد ز نم زدن ابرهای فاخته گون درخت باغ چو طاووس جلوگی خرم.سوزنی.هرکه در عاشقی قدم نزده ست بر دل از خون دیده نم نزده ست.خاقانی.|| در تداول ، چشمش نم نزد؛ مطلقاً گریه نکرد. هیچ اشک در چشمش نیامد. اصلاً متأثر نشد.
baste (فعل)شلاق زدن، چرب کردن، نم زدنbedew (فعل)نم زدن، تر کردن، اب زدن، با شبنم تر کردنdabble (فعل)نم زدن، تر کردن، رنگ پاشیدن، سرسری کارکردن، در اب شلپ شلپ کردن، بطور تفریحی کاری را کردنsauce (فعل)نم زدن، خوش مزه کردن، چاشنی زدن به