نم

/nam/

مترادف نم: آغار، تر، تری، خیس، شبنم، مرطوب، نداوت، نمدار، نمناک

متضاد نم: خشک

معنی انگلیسی:
moisture, humidity, dampness, dew

لغت نامه دهخدا

نم. [ ن َ ] ( اِ ) تری. رطوبت. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). رطوبت اندک. ( برهان قاطع ). رطوبت و تری اندک. ( ناظم الاطباء ). نمج. ندی. بلل. نداوت. ندوت. ( یادداشت مؤلف ) :
به دریا به آب اندرون نم نماند
که چوبینه راشاه بایست خواند.
فردوسی.
چو از دامن ابر چین کم شود
بیابان ز باران پر از نم شود.
فردوسی.
نه از ریختن زآن دوان کم شدی
نه آن خشک را لب پر از نم شدی.
فردوسی.
به خوشه درون چون گهر در صدف
نه باکش ز نم بود و بیمش ز تف.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
اگرچه نرم باشد نم چو بر پولاد از آن زنگی
پدید آید کجا ریزد ز پولادش مگر سوهان.
ناصرخسرو.
سخن را به نم کن به دانش که خاک
نیامد به هم تا ندادیش نم.
ناصرخسرو.
نه با دشمنان تو در آب نم
نه با دوستان تو در نار تف.
مسعودسعد.
سر به سوی زمین فروبرده
به نمی زنده از دمی مرده.
سنائی.
نم و دم تیره کند آینه وین آینه بین
کز نم گرم و دم سرد مصفا بینند.
خاقانی.
نم شبنم به گل رسد شبها
هم نمی بر سراب می چکدش.
خاقانی.
|| طراوت. ( برهان قاطع ). || آب اندک. ( فرهنگ فارسی معین ) :
بگفتند بااو که رستم نماند
از آن غم به دریا درون نم نماند.
فردوسی.
ببستی ز دور اژدها را به دم
ز آب آتش آوردی از خاره نم.
اسدی.
همت کفیل توست کفاف از کسان مجوی
دریا سبیل توست نم از ناودان مخواه.
خاقانی.
|| قطره. ( فرهنگ فارسی معین ) :
هم نمی بر سراب می چکدش.
خاقانی.
ز اشک و آه من در هر شماری
بود دریا نمی دوزخ شراری.
نظامی.
|| ژاله. ( ناظم الاطباء ).باران :
فَخَن باغ بین ز ابر و ز نم
گشته چون عارض بتان خرم.
دقیقی.
نیامد همی ز آسمان آب و نم
همی برکشیدند نان با درم.
فردوسی.
زمستان که بودی گه باد و نم
بر آن تخت بر کس نبودی دژم.
فردوسی.
به گیتی ندیدی کسی را دژم
وزابر اندرآمد به هنگام نم.
فردوسی.
خاک هر روزی بی عطر همی گیرد بوی بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

رطوبت، قطره، تری، آب اندک، نمج ونمچ وناهم گویند
( اسم ) نیم [ نصف ( دراقدم نسخ کلیله ودمنه سوخته نم داشت سوخته نیم داشت آمده ) .
جمع نم به معنی سخن چین است . یا سخن چین نمه مونث .

فرهنگ معین

(نَ ) [ په . ] (اِ. ) ۱ - رطوبت . ۲ - قطره . ۳ - آب اندک . ، ~ پس ندادن (عا. ) خسیس بودن ، بخیل بودن .

فرهنگ عمید

۱. اثر تری، رطوبت، نا.
۲. (صفت ) [مجاز] مرطوب.
۳. [قدیمی] آب اندک.
۴. [قدیمی] باران.
۵. [قدیمی، مجاز] اشک.
۶. [قدیمی] قطره.

گویش مازنی

/sanem/ نم & نام & رطوبت

واژه نامه بختیاریکا

( فع ) ؛ نمی دانم. مثلاً نم گو خو ره یعنی نمیدانم گفت میخواهد برود
( نَم ) شبنم
پِز؛ نا

جدول کلمات

نا

مترادف ها

weep (اسم)
نم

moisture (اسم)
رطوبت، نم

humidity (اسم)
رطوبت، نم، تری، مقدار رطوبت هوا

dampness (اسم)
رطوبت، نم، نمسازی

فارسی به عربی

رطوبة , رطب

پیشنهاد کاربران

نُم داشتن ( ن را با ضمه بخوانید ) به معنای رطوبت داشتن هست در گویش دشتی، به معنی مرطوب بودن
واژه نم
معادل ابجد 90
تعداد حروف 2
تلفظ nam
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [پهلوی: nam, namb] ‹نمج، نمچ›
مختصات ( عا. )
آواشناسی nam
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد
نم
نم ب زبان سیستانی 💙💜💜💜معادل پارسی خیس
در زبان لکی واژه نم علاوه بر معنای تر و خیسی معنای خم شدن یا کم ارتفاع نیز می دهد.
با تلفظ نِم
رطوبت
الهام
نِم در گویش استان لرستان به معنی خم شدن است .
نِم وا : یعنی خم شو
نِم بو : خم شو
نِم ویم : خم شدم
نِم بیم : خم شدم
واژه باستانی در اوستا nam با ریشه ی سانسکریت در معنی خم شدن و تعظیم. . . " نماز" از مشتقات این واژه می باشد. هندویان " نمستِ namaste " را از آن ریشه دارند. . . بلوچ و کرد و گیلکی بهمین ریشه واژگانی مشابه می داشته اند.

بپرس