نقوع

لغت نامه دهخدا

نقوع. [ ن َ ] ( ع اِ ) آنچه از قسم ادویه و میوه در آب تر کنند. ( غیاث اللغات ) ( از اقرب الموارد ). آنچه در آب تر نهند چون مویز و خرما و داروو بکنی و جز آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). دارو که در آب آغارند. ( مهذب الاسماء ). آنچه در آب بخیسانند چون مویز و خرما و دارو و جز آن. ( ناظم الاطباء ). خیساندنی. خیسانده. ترنهاده. ( یادداشت مؤلف ) :
ای طبیب از سفوف دان کم کن
کو نقوعی که در میانه خورم.
خاقانی.
|| آبی که در آن ادویه تر کرده باشند. ( غیاث اللغات از بحر الجواهر ). آبی است که از خیساندن داروها یا میوه های خشک در آن به دست آرند، بدین صورت که آب را بر دارو یا میوه ریزند و آن را زمانی طولانی باقی گذارند تا در مسامات آنها نفوذ کند. ( از بحر الجواهر ). || رنگ که در آن بوی خوش باشد. || آب شیرین سرد، یا آب نه شور و نه خوش. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || رجل نقوع اذن ؛ مرد که به هرچیز ایمان آرد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از المنجد ).

نقوع. [ ن ُ ] ( ع اِ ) ج ِ نَقْع. رجوع به نَقْع شود. || ( مص ) بسیار گردیدن موت. || بد گفتن و دشنام زشت دادن کسی را. || تر نهادن دارو را در آب. ( از منتهی الارب ). خیساندن. خیسانیدن. خیس کردن. آغوندن. مرس. ( یادداشت مؤلف ). || در پی بانگ رفتن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || بلند شدن آواز و فریاد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || مهمانی مسافر کردن و گوسپند و شتر کشتن به جهت آن. ( از منتهی الارب ). || بازداشتن خبر را . ( از منتهی الارب ). باور داشتن خبر را. ( از فرهنگ خطی ). یقال : مانقعت بخبر فلان نقوعاً؛ أی ماعجت بکلامه و لم اصدقه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || سیراب شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از متن اللغة ) ( از المنجد ). سیراب شدن از شراب و جز آن. ( منتهی الارب ). نقیع. ( متن اللغة ). || شفا یافتن از شراب و جز آن. ( از منتهی الارب ) ( از متن اللغة ). || سیراب کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از متن اللغة ). برطرف کردن تشنگی کسی را. ( از متن اللغة ). نقیع. ( متن اللغة ). تسکین دادن و برطرف کردن آب عطش را. نَقْع. ( از المنجد )( از اقرب الموارد ). || گرد آمدن آب در گو. ( تاج المصادر بیهقی ). جمع شدن آب در مسیل و باقی ماندن آن. ( از متن اللغة ) ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ). || گرد آمدن آب در جای. ( منتهی الارب ).نَقْع. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). || گرد آمدن سم در انیاب مار. ( از المنجد ) ( از متن اللغة ).

فرهنگ فارسی

۱ - (مصدر ) سیراب شدن . ۲ - (مصدر ) باور داشتن خبری را . ۳ - خیسانیدن چیزی را .
جمع نقع است . یا بسیار گردیدن موت . یا بد گفتن و دشنام زشت دادن کسی را .

فرهنگ معین

(نَ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) سیراب شدن . ۲ - (اِ. ) آنچه در آب بخیسانند به منظور استفادة دارویی از آن .

فرهنگ عمید

۱. آنچه در آب بخیسانند.
۲. آب گوارا و سرد.

پیشنهاد کاربران

بپرس