نقه

لغت نامه دهخدا

نقه.[ ن َق ْه ْ ] ( ع مص ) فهمیدن حدیث را. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). دریافتن. ( تاج المصادر بیهقی ). نقوه. نقاهة. نقهان. ( اقرب الموارد ). نَقَه. ( المنجد ) ( متن اللغة ). فهو نَقِه و ناقه. ( از اقرب الموارد ).

نقه. [ ن َ ق َه ْ ] ( ع مص ) به شدن و برخاستن از بیماری در حالی که هنوز ضعف باقی است. ( از منتهی الارب )( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). از بیماری به شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). نقوه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به نقوه شود. || دریافتن. ( تاج المصادر بیهقی ). فهمیدن و دانستن. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از متن اللغة ). نَقْه. نقاهة. نقوهة. نقهان. ( متن اللغة ). رجوع به نَقْه شود.

نقه. [ ن َ ق ِه ْ ] ( ع ص ) فهمنده سخن را و داننده. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). که دریابد حدیث را. ناقه. ( اقرب الموارد ).

نقه. [ ن ُق ْ ق َه ْ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ ناقِه. رجوع به ناقِه شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - بهانه جویی . ۲ - غرغر .
فهمنده سخن را و داننده . که در یابد حدیث را .

گویش مازنی

/neghe/ شاخک – شاخه هایی که از درون زمین مرطوب و گل آلود رویند

پیشنهاد کاربران

بپرس