نقصان

/noqsAn/

مترادف نقصان: قلت، کاستی، کاهش، کسری، کمی، شایبه، منقصت، نقص، نقیصه

متضاد نقصان: افزایش، کمال

برابر پارسی: زیان، کاسته شدن، کاستی، کم شدن

معنی انگلیسی:
deficiency, failure, shortage, deficit, loss, decrease, defect, diminution

لغت نامه دهخدا

نقصان. [ ن ُ ] ( ع مص ) کم کردن در بهره. نقص. ( از منتهی الارب ). || کم شدن. ( از منتهی الارب ) ( ترجمان علامه جرجانی ص 101 ) ( تاج المصادر بیهقی ). کاسته شدن. ( مجمل اللغة ). نقص. رجوع به نقص شود. || ( اِمص ، اِ ) کمی. ( منتهی الارب ). عیب. منقصت. کاستگی. ( ناظم الاطباء ). نقص. کمی.کم بود. کماسی. کاست. کسر. کاهش. هبط. مقابل زیاده وزیادت. مقابل بسیاری. ( یادداشت مؤلف ) :
نگفتی سخن جزز نقصان ماه
که یک شب کم آید همی گاه گاه.
فردوسی.
چه نقصان ز یک مرغ در خرمنی
چه بیشی ز یک حرف در دفتری.
فرخی.
نه در سخاوت اودیده هیچکس تقصیر
نه در مروت او دیده هیچکس نقصان.
فرخی.
ای سرو نارسیده به تو آفت
ای ماه نارسیده به تو نقصان.
فرخی.
ما نیز عهد کنیم بر نسختی که ما درخواسته ایم وبا شماست چنانکه در آن زیادت و نقصانی نیفتد. ( تاریخ بیهقی ص 211 ).
جهانی است آن پاک و پر نور و راحت
تمام و مهیا و بی عیب و نقصان.
ناصرخسرو.
افزون شونده ای نه همی بینم
کاو را همی نیاید نقصانی.
ناصرخسرو.
میانه کار همی باش و بس کمال مجوی
که مه تمام نشد جز زبهر نقصان را.
ناصرخسرو.
خیال آن بت خورشیدروی نادیده
چومه به آخر اندر محاق و نقصانم.
مسعودسعد.
نقصان آب را مضرت در حق من بیشتر است. ( کلیله و دمنه ).
بدین اقبال یک هفته که بفزاید مشو غره
که چون ماه دوهفته است آن کز افزونی است نقصانش.
خاقانی.
روز چون رخسار ترکان از کمال
خال نقصان از میان برداشته.
خاقانی.
مرا چه نقصان گر جفت من بزاد کنون
به چشم زخم هزاران پسریکی دختر.
خاقانی.
که دست نقصان دامن جلال او نگیرد. ( سندبادنامه ص 2 ).
غایبی مندیش از نقصانشان
کو کشد کین از برای جانشان.
مولوی.
لیکن مرا در عین نقصان روا باشد اندیشه بردن. ( گلستان ، باب دوم ).
گر دلم دیوانه عشق تو شد عیبش مکن
بدر بی نقصان و زر بی عیب و گل بی خار نیست.
سعدی.
منتهای کمال نقصان است.
سعدی.
|| زیان. ضرر. خسارت. || قصور. کوتاهی. درماندگی.( ناظم الاطباء ). || آن قدر از مال که کم گردد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || ( ص ) کم ، مقابل افزون : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

۱ - (مصدر ) کم شدن کاستن کاسته شدن. ۲ - عیب داشتن . ۳ - (اسم ) کمی کاستی : از نقصان حرفی محتاج الیه یا زیادت حرکتی یا حرفی مستغنی عنه که شعر بدان منکسر گردد .. ۴ - عیبناکی منقصت جمع :{[W]ام نقصان[/W][M]مار

فرهنگ معین

(نُ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) کاسته شدن ، کم شدن . ۲ - (اِ. ) عیب ، نقص .

فرهنگ عمید

۱. کمی، کاستی.
۲. (صفت ) [قدیمی] کم، ناقص.
۳. (اسم ) [قدیمی] زیان.

جدول کلمات

کمبود

مترادف ها

want (اسم)
عدم، فقدان، خواست، نیاز، نقصان، نداری، حاجت

depletion (اسم)
خون گیری، تقلیل، تخلیه، نقصان، تهی سازی، رگ زنی، نهی سازی

فارسی به عربی

حاجة

پیشنهاد کاربران

اُفت
نااُسپُری، ناسپری،
در زبان پهلوی واژه ی اوسپوریگ به چم کامل و اَنوسپوریگ به چم ناقص بوده،
انوسپوریگ را می توان در پارسی کنونی ساده تر نمود و نوواژه ی "ناسپری" را به دست آورد و به جای نقصان به کار گرفت.
همچنین می توان از واژه ی " ناپُری" نیز به جای نقصان بهره برد.
مترادف نقصان: قلت، کاستی، کاهش، کسری، کمی، شایبه
کم شدن ، نقصان مال یعنی کم شدن مال ، نقصان جان یعنی مجروح شدن یا قطع عضو شدن یا فوت شدن و. . .
ناتمامی ؛ نقصان :
بدر تمام روزی در آفتاب رویت
گربنگرد بیارد اقرار ناتمامی.
سعدی.
کمبود

بپرس