که فضل گل دلیل نقص خار است.
ادیب صابر.
گر فلکت بنده گشت نقص کمال تو نیست رونق سکبا نرفت گر تره آمد به خوان.
خاقانی.
تن را سجود کعبه فریضه است و نقص نیست گر دیده را ز دیدن کعبه جدا کنند.
خاقانی.
با شعر من حدیث معزی فروگذارکاین ره سوی کمال برد آن به سوی نقص.
خاقانی.
تو نیکوروش باش تا بدسگال به نقص تو گفتن نیارد مجال.
سعدی.
- نقص آوردن در چیزی ؛ آن راناقص و عیب ناک کردن. از کمال و تمامی آن کاستن : پادشاهی که کمال شرف پادشهیش
نقص در سلطنت بهمن و دارا آورد.
سلمان ( از آنندراج ).
- نقص بردن از چیزی ؛ کم وکاستی آن را برطرف کردن. آن را تام وکامل کردن : نقص ذاتی نبرد کثرت جاه از ناقص
قطره قطره است چه در جو چه به دریا باشد.
واله ( از آنندراج ).
- نقص بستن بر چیزی ؛ عیبی بر آن نهادن. آن را ناکامل و نادرست و معیوب خواندن : هزار نقص که بر سرو بست لایق بست
هزار طعنه که بر ماه کرد درخور کرد.
مجد همگر ( از آنندراج ).
- نقص رسیدن ؛ زیان رسیدن. کم وکاست یافتن. نقصان یافتن. ناقص شدن : گر رسد جنبش کلک تو به من
هیچ نقصت نرسد زین حرکات.
خاقانی.
نقصی به کاسه زر پرویز کی رسدزآن خرمگس که سایه به سکبا برافکند.
خاقانی.
نقصی به سرکشان ز تواضع نمی رسدحسن از شکستگی شود افزون کلاه را.
صائب ( از آنندراج ).
|| زیان و خسران در حظ و بهره. ( یادداشت مؤلف ) ( از متن اللغة ). رجوع به نقصان شود. || ( اصطلاح عروض ) عبارت است از اجتماع عمل عَصْب و کف . ( از نفایس الفنون ). نقص آن است که از مفاعیلن معصوب نون بیندازی «مفاعیل ُ» بماند به ضم لام. و مفاعیل ُ چون از «مفاعلتن » منشعب باشد آن را منقوص خوانند. و مثال بیت منقوص این است :اگر یار مرا باز نوازدبیشتر بخوانید ...