شعری به خوش خیالی چون چاشنی وصل
کلکی به نقشبندی چون صورت خیال.
مجد همگر.
ببین در آینه جام نقشبندی غیب که کس به یاد ندارد چنین عجب زمنی.
حافظ.
- نقشبندی کردن ؛ نقاشی کردن. زینت دادن. به نقش و نگار آراستن. مجسم و مصور کردن :معانی را بدو ده سربلندی
سعادت را بدو کن نقشبندی.
نظامی.
پادشاهی نه به دستور کند یا گنجورنقشبندی نه به شنگرف کند یا زنگار.
سعدی.
نقشبندی. [ ن َ ب َ ] ( اِخ ) نقشبندیه.نام یکی از سلسله های صوفیه است که منسوب و پیرو خواجه محمد بهاءالدین نقشبنداند. رجوع به نقشبند شود.