هرکه به درگاه تو سجده برد روز حشر
آیت لاتقنطوا نقش زند بر جبین.
خاقانی.
سه فرهنگ نامه زفرخ دبیربه مشک سیه نقش زد بر حریر.
نظامی.
نه هرکو نقش نظمی زد کلامش دلپذیر افتدتذروی طرفه می گیرم که چالاک است شاهینم.
حافظ ( از آنندراج ).
|| داو بردن. ( غیاث اللغات از مصطلحات الشعرا ). ظفر یافتن بر چیزی. ( آنندراج ) : هرکسی در روز قتلم بوسه زد بر دست تو
از سر جان من گذشتم نقش را یاران زدند.
خالص ( از آنندراج ).
|| رل بازی کردن. ( یادداشت مؤلف ). نقش انگیختن. صورت سازی کردن. حیله کردن : خرقه زهد و جام می گرچه نه درخور همند
این همه نقش می زنم از جهت رضای تو.
حافظ.
|| اجرا کردن. نواختن : مطرب عشق عجب ساز و نوائی دارد
نقش هر پرده که زد راه به جائی دارد.
حافظ.
- نقش بر یخ زدن ؛ کار بی حاصل و بیهوده کردن : نقش وفا بر سر یخ می زنند.
نظامی.