لغت نامه دهخدا
- نقد کردن حال ؛ نیک و بد آن پرسیدن. ( لیلی و مجنون نظامی چ وحید دستگردی ).
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
مترادف ها
واقعی کردن، درک کردن، دریافتن، نقد کردن، فهمیدن، تحقق یافتن، پی بردن، تحقق بخشیدن، قوه اوردن
نقد کردن، وصول کردن، دریافت کردن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
انتقاد=برانداز کردن
نقد کردن=فروختن و با پول جابجا کردن
نقد کردن یا انتقاد=زیر و رو کردن و بدی ها و کاستی ها را پیدا کردن، رو کردن بدی ها و کاستی ها، پیدا کردن بدی ها، کاستی یابی، بدی یابی، غلبذ یابی
منتقد یا نقد کنند یا نقاد=بدی یاب، کاستی یاب
نقد کردن یا انتقاد=زیر و رو کردن و بدی ها و کاستی ها را پیدا کردن، رو کردن بدی ها و کاستی ها، پیدا کردن بدی ها، کاستی یابی، بدی یابی، غلبذ یابی
منتقد یا نقد کنند یا نقاد=بدی یاب، کاستی یاب
وارسی، بررسی، موشکافی، کنکاش
نقد کردن
انتقاد کردن
بررسی کردن