نقح

لغت نامه دهخدا

نقح. [ ن َ ] ( ع اِ ) ابر سپیدتابستانی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). || ( مص ) بیرون آوردن مغز استخوان را. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || پوست بازکردن چیزی را. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). پوست چوب را کندن. ( از ناظم الاطباء ). پوست جدا کردن از چیزی و خوب آن را از بدش جدا کردن. ( از اقرب الموارد ). پاکیزه کردن تنه درخت را از شاخ ریزه. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || پاکیزه کردن شعر و کلام را از لفظ رکیک. ( از ناظم الاطباء ). رجوع به تنقیح شود.

نقح. [ ن َ ق َ ] ( ع اِ ) ریگ خالص. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ).

فرهنگ فارسی

ریگ خالص .

پیشنهاد کاربران

بپرس