خطری کرده و در گنج طرب نقب زده
نقب کاران همه ره با خطر آمیخته اند.
خاقانی.
هم به پناه رخت نقب زدم بر لبت باک نکردم که صبح آفت نقاب شد.
خاقانی.
خیز در این سبز کوشک نقب زن از دود دل درشکن از آه صبح سقف شبستان او.
خاقانی.
آن نظر که بنگرد این جزر و مداو ز نحسی سوی سعدی نقب زد.
مولوی.
عاجزم در گره خویش گشودن صائب من که نقب از مژه در سینه خارا زده ام.
صائب ( آنندراج ).
نقب در خانمان خفته زننددزد خالی بود ز بیداران.
؟
|| منفذی و راه گذری در دل کوه یا در زیر زمین گشودن.