از بهر عیار دانش اکنون به بلاد
کو صیرفی و کو محک و کو نقاد.
خاقانی.
گاه علم آدم ملایک را که بوداوستاد علم و نقاد نقود.
مولوی.
و اجرت نقاد و وزان و سایر اخراجات آن از مال سلطان احتساب نمایم. ( تاریخ قم ص 154 ). || ناقد. سخن سنج : کاتب و عالم و نقاد و سخن سنج و حسیب
عاقل و شاعر و دراک و ادیب و هشیار.
ناصرخسرو.
|| مرد تیزدست و چالاک و ماهر. ( ناظم الاطباء ). || شبان گوسفند کَتَک. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). شبان گوسپند. ( ناظم الاطباء ). شبان نقد [ قسمی گوسپند بدشکل کوتاه پای که در بحرین یافته می شود ]. ( از اقرب الموارد ).نقاد. [ن ُق ْ قا ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ ناقد. رجوع به ناقِد شود.
نقاد. [ ن ِ ] ( ع اِ ) ج ِ نقد. رجوع به نَقَد شود.
نقاد. [ ن َق ْ قا ] ( اِخ ) پندت جی کوپال کشمیری اصل لکهنوی ، از معاشران اختر و از شاگردان میرزا قتیل است و در کلکته وفات یافته است ، او راست :
حریف شعله عشق تو کی تواند شد
کسی که از خس و خار هوی جدا نشود.
( از صبح گلشن ص 535 ) ( قاموس الاعلام ج 6 ) ( فرهنگ سخنوران ص 613 ).