نقاب برفکن و آتشی به جانم زن
ز دیده تر من همچو شمع آب بریز.
خاقانی.
نظارگان مصر بریدند دست از آنک یوسف نقاب طلعت غرا برافکند.
خاقانی.
گر وفا از رخ برافکندی نقاب بس نثارا کآن زمان افشاندمی.
خاقانی.
نفحات صبح دانی به چه روی دوست دارم که به روی دوست ماند که برافکند نقابی.
سعدی.
چو گل نقاب برافکند و مرغ هوهو زدمنه ز دست پیاله چه می کنی هی هی.
حافظ ( از آنندراج ).