نفیر. [ ن َ ] ( اِ ) کرنای کوچک. ( انجمن آرا ). برادر کوچک کرنا را گویند. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ). کرنا. ( غیاث اللغات ). مجازاً قسمی از کرنا که بیشتر قلندران دارند و به آن شاخ نفیر و بوق نفیر هم گویند. ( فرهنگ نظام ). نای روئین گاودم. ( اوبهی ) :
عشق معشوقان نهان است و ستیر
عشق عاشق با دو صد طبل و نفیر.
مولوی.
|| نام آوازی است از دستگاه همایون. ( از فرهنگ نظام ). || بانگ بلندنای. ( ناظم الاطباء ). || فریاد. ( غیاث اللغات ) ( دهار ) ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). فغان. ( آنندراج ). ناله. آواز. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). بانگ. خروش. داد. آه و فغان : کار من در هجر تو دایم نفیر است و فغان
شغل من در هجرتو دایم غریو است و غرنگ.
منجیک.
چنگ او در چنگ او همچون خمیده عاشقی است با زفیر و با نفیر و با غریو و با غرنگ.
منوچهری.
هر روز کلنگ با نفیر دگر است مسکین ورشان با بم و زیر دگر است.
منوچهری.
کنون رهبری کرد خواهند کوران مرا زین قبل با فغان و نفیرم.
ناصرخسرو.
دهر ز عدل تو با نشاط وسرور است مال ز جود تو با نفیر و فغان است.
مسعودسعد.
خلق را بودی نفیر از ظلم پیش از عهد اوعدل او آورد ظالم را به فریاد و نفیر.
سوزنی.
عارف و عامی بودند گروگیر از توبیشتر بخوانید ...