عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگوی
نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند.
حافظ.
|| دور کردن. || از شهر بدر کردن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). تبعید کردن. بیرون کردن : مَلِک بفرمود تا بزنندش و نفی کنند تا چندین دروغ ِ درهم چرا گفت. ( گلستان چ دکتر یوسفی ص 81 ). || نیست کردن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || نفی کردن فرزند را؛ بیزاری جستن از او. ( یادداشت مؤلف ). || باطل کردن. نسخ کردن. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به نَفْی ْ شود.