نفوذ کردن
برابر پارسی: سوراخ کردن، رخنه کردن
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
واژه نامه بختیاریکا
مترادف ها
گذاشتن، تراوش کردن، نشر کردن، نفوذ کردن، در خطوط دشمن نفوذ کردن
تراوش کردن، نفوذ کردن، فاش کردن یا شدن
تراوش کردن، رد شدن، صاف کردن، نفوذ کردن
روی دادن، فاش شدن، نشر کردن، بیرون آمدن، نفوذ کردن، رخنه کردن، بخار پس دادن، فرا تراویدن
سرایت کردن، نفوذ کردن، نشت کردن
نفوذ کردن، فراوان یا شایع بودن، پخش شدن، بداخل راه یافتن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
نفوذ یا نفذ
معنی : روزنه
معنی : روزنه
سوراخ کردن
غیرقابل عبور
معنی اصطلاح - > جا [ ی خود را ] باز کردن
[ میان گروهی ] موقعیت مناسب یافتن / نفوذ کردن / مستقر شدن
مثال:
در اولین سال تدریس در آن شهر به کلی تنها بود، اما بعد جای خودش را باز کرد.
[ میان گروهی ] موقعیت مناسب یافتن / نفوذ کردن / مستقر شدن
مثال:
در اولین سال تدریس در آن شهر به کلی تنها بود، اما بعد جای خودش را باز کرد.
سرایت کردن،
رسوخ کردن،
نفوذ کردن،
( وجود و. . . ) فرا گرفتن
ترس همه ی وجودش را فرا گرفت.