نفهمی

/nafahmi/

لغت نامه دهخدا

نفهمی. [ ن َ ف َ ] ( حامص مرکب ) نفهم بودن. فهم نداشتن. بی شعوری. ابلهی. نادانی.

فرهنگ فارسی

بی شعوری بی خردی. نشان دادن که موضوع را نفهمیده اند : خودت را بنفهمی نزن .

مترادف ها

fatuity (اسم)
حماقت، نفهمی، بیشعوری، بی خردی، ابلهی

پیشنهاد کاربران

معنی اصطلاح - > هِر را از بِر نشناختن / تشخیص ندادن
نادان / نفهم بودن؛ توان درک ساده ترین چیزها را نداشتن
مثال:
یک آدم احمقی که هر را از بر تشخیص نمی دهد آمده و شده رئیس ما.
توضیح:
درمیان چوپانان صدای "هِر" برای طلبیدن گوسفندان و "بِر" برای جلو راندنشان استفاده می شد، و اگر چوپانی آن را نمی دانست یعنی از اصول پرت بود ! به همین دلیل می گفتند هِر را از بِر تشخیص نمی دهد.
...
[مشاهده متن کامل]

بپرس