نفع

/naf~/

مترادف نفع: بهره، ربح، سود، صرف، صرفه، فایده، منفعت

متضاد نفع: خسارت، زیان، ضرر

برابر پارسی: سود، بازدهی، بهره

معنی انگلیسی:
profit, benefit, interest, advantage, gain

لغت نامه دهخدا

نفع. [ ن َ ] ( ع اِ ) سود. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). مقابل ضر. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). فایده. منفعت. حاصل. بیاور. نوا. پیداوار. ربا. ( ناظم الاطباء ). خنج. نجع. بر. بهره. مقابل ضرر وزیان. ( یادداشت مؤلف ). ثمر. خیر. بهر :
ضر منافقانی نفع موافقانی
این را همی بپائی و آن را همی نپائی.
فرخی.
همی خویشتن را نبینیم نفعی
نه در سیم و زر و نه در در و مرجان.
ناصرخسرو.
زین سفله جهان نفع خود بگیرد
نفعی که در او هیچ ضر نباشد.
ناصرخسرو.
حیوانی که در اونفع باشد چگونه بی انتفاع شاید گذاشت. ( کلیله و دمنه ).
آن دست و آن زبان که در او نیست نفع خلق
جز چون زبان سوسن و دست چنار نیست.
سنائی.
همه را داد آلتی درخور
از پی جر نفع و دفع ضرر.
سنائی.
در گلستان عمر و رسته دهر
پس گل خار و بعد نفع ضر است.
خاقانی.
|| ( مص ) سود کردن. ( زوزنی ) ( دهار ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( ترجمان علامه جرجانی ص 101 ) ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ).

نفع. [ ن ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ نَفوع. رجوع به نَفوع شود.

نفع. [ ن ِ ] ( ع اِ ) ج ِ نفعة. رجوع به نِفعَة شود.

نفع. [ ن ِ ف َ ] ( ع اِ ) ج ِ نفعة. رجوع به نِفعَة شود.

فرهنگ فارسی

فایده، سود، بهره، ضدضرر، نفع خالص:سودویژه
(اسم ) سود منفعت بهره مقابل ضر ضرر زیان : پیوسته با تو بود در خدمت و صحبت بر امید خیر و نفع تو. یا نفع خالص . سود ویژه .یا نفع غیر خالص . سود ناویژه . یا نفع و ضرر . سود و زیان .
جمع نفعه است .

فرهنگ معین

(نَ ) [ ع . ] (اِ. ) سود، فایده .

فرهنگ عمید

فایده، سود، بهره.
* نفع خالص: (اقتصاد ) = سود۱ * سود ویژه
* نفع غیرخالص: (اقتصاد ) = سود۱ * سود ناویژه

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی نَفْعاً: نفع - سود
معنی نَّفْعِهِمَا: نفع آن دو - سود آن دو
معنی لَّا یَنفَعُ: سود نمی دهد - نفع ندارد
معنی نَفَعَهَا: به آن سود داد - به آن نفع رسانید
معنی تَنفَعُ: سود دارد- نفع می رساند
معنی یَنفَعَنَا: که برای ما سودمند باشد - که به ما نفع برساند
معنی یَنفَعُونَکُمْ: به شما سود می رساند - به شما نفع می رساند
معنی نَّفَعَتِ: سود بخشید - نفع داشت (دراصل نَفَعَتْ بوده که به دلیل تقارنش با حرف ساکن و تشدید دار در کلمه ی بعد حرف "ت"حرکت گرفته است)
معنی یَکُ یَنفَعُهُمْ: سود می دهد - نفع دارد ("فَلَمْ یَکُ یَنفَعُهُمْ إِیمَانُهُمْ لَمَّا رَأَوْاْ بَأْسَنَا " یعنی : ولی زمانی که عذاب سخت ما را دیدند، ایمانشان سودی به آنان نداد)
معنی مِّدْرَاراً: پی در پی و با برکت (کلمه مدرارا مبالغه از مصدر در به معنی ریزش است و مورد استعمال اصلی آن در خصوص شیر پستان بوده و بعدها در مورد باران نیز به عنوان استعاره استعمال شده ، چون هم شیر و هم باران نفع و فایده دارد پس ارسال سماء مدرارا به معنای فرستادن ابر...
تکرار در قرآن: ۵۰(بار)
فائده. بهره. . و آن مقابل ضرر است که فرموده: . . * . بعضی گفته‏اند «ان» در آیه به معنی «قد»است یعنی یادآوری کن که یادآوری فایده می‏دهد و آن اخبار است به اینکه تذکر فائده دارد، به قول بعضی تقدیر آیه «اِنْ نَفَعَتْ وَ اِنْ لَمْ تَنْفَعْ» است یعنی تذکر بده خواه مفید باشد یا نه. ولی ظاهرا شرط حقیی است و منظور آن است: اگر تذکر فایده ندهد و لغو باشد، دیگر تذکر نده. به نظر می‏آید: تذکر غیراز ابلاغ و تذکر اولی است که باید به همه بشود آیات بعدی این مطلب را روشن می‏کند که فرموده: «سَیَذَّکَّرُ مَنْ یَخْشی. وَ یَتَجَنَّبُهَا الْاَشْقَی. الَّذی یَصْلَی النَّارَ الْکُبْری» یعنی آنکه روحش خشیت دارد متذکر می‏شود و آنکه اشقی است از تذکر سرمی پیچد علی هذا تذکر لزومی ندارد و لغو خواهدبود ابلاغ اولی که برای اتمام حجت است کافی خواهد بود پس . آیه ذیل در باره ابلاغ و تذکر اولی است .

جدول کلمات

راده

مترادف ها

gain (اسم)
افزایش، حصول، استفاده، سود، منفعت، فایده، صرفه، نفع، بهره تقویت، غرض

profit (اسم)
مزیت، برتری، سود، منفعت، فایده، نفع

فارسی به عربی

ربح

پیشنهاد کاربران

سودمندی
اگه قانون به نفع بعض افراد نمیرساند به شرع پناه میبرند. واگه از شرع منفعت نمی برند به عرف وزور وقلدری وکلاهبرداری و . . . متوسّل میشن. واگه به بن بست می خورن به مهاجرت کنند به کشورهای غربی وملحد وخودپرستی تا به خواستهاشان برسند . . .
پچه های ننه لوس!
نوا
واژه هایی که آخرشان " عین " دارند ، در بسیاری از موارد ، ریشه ایرانی دارند ، مانند رجوع که همخانواده با رو است و به معنای رو کردن
سود، فایده
امرغ
بهره، ربح، سود، صرف، صرفه، فایده، منفعت
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
مَنز ( اوستایی: مَنزدْرَ )
پیا pyã ( سنسکریت )
هیدا hidã ( سنسکریت: هیتَ )
کیام ( سنسکریت: کَلیانَ )
گَهون gahun ( اوستایی: گَئُنَ )
سود ( پارسی دری )

بپرس