نفض

لغت نامه دهخدا

نفض. [ ن َ ] ( ع مص ) افشاندن. ( غیاث اللغات ). بیفشاندن جامه. ( زوزنی ). برفشاندن جامه و درخت را. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). فشاندن درخت و جامه. ( از بحرالجواهر ). برفشاندن و تکان دادن جامه را تا گرد و غبارش زایل شود. ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). تکان دادن درخت را تا آنچه بر اوست فروریزد. ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). افشاندن برگ از درخت. ( از اقرب الموارد ). تکاندن. تکان دادن. فشاندن. ( یادداشت مؤلف ). || فشاندن تب لرزه کسی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). به لرزه درآوردن تب کسی را. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). لرزاندن. لرزانیدن. ( یادداشت مؤلف ). || نتاج دادن شتر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). || بسیار فرزند گردیدن زن و ناقه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || خوشه بستن کشت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || بیرون آمدن آخرین خوشه کشت. ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). || بیرون برآمدن غوره انگور. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). برآمدن غوره درخت رز. ( از ناظم الاطباء ): نفض الکرم ؛ تفتحت عناقیده. ( اقرب الموارد ). || رفتن بعض از رنگ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). رفتن پاره ای از رنگ جامه. ( از اقرب الموارد ). || خواندن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). قرائت. ( از اقرب الموارد ). || به چپ و راست نگریستن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). به هر طرف نظر افکندن. ( از اقرب الموارد ). || نظر کردن به آنچه در مکانی است تا بشناسد آنها را. ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). دیدن جمیع آنچه در خانه باشد. وارسی کردن. ( یادداشت مؤلف ). || سپری شدن توشه قوم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). تمام شدن زاد قوم. ( از اقرب الموارد ). || دفع فضول بدن از مجاری آن. اخراج فضول از بدن به علاج چنانکه به فصد یا به اسهال یا به قی. ( یادداشت مؤلف ).
- آلات نفض ؛ آلاتی در تن آدمی و دیگر حیوانها برای دفع فضول. ( یادداشت مؤلف ).
- اعضاء نفض ؛ آلات نفض. ( یادداشت مؤلف ).

نفض. [ ن َ ف َ ] ( ع اِ ) برگ و میوه زیر درخت افتاده ، یا آن که از فشاندن افتد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج )( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || دانه انگور که بعض آن در بعض گرفته باشند . ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). دانه های انگور به هم چسبیده. ( ناظم الاطباء ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

تکاندن گرد و غبار (از پارچه و جز آن ) بر افشاندن : گفت : آن به که با دادمه از در مصالحت در آیی و مکاشحت بگذاری . و نفض غبار تهمت را به خفض جناح ذلت پیش آیی
پشکل زنبور یا کرم مرد. آن که در جای شهد افتاده باشد . فضل. کبت یا کبت مرده ای که درشان افتاده باشد . یا انگبین کرم افتاده که بدان خان. زنبوران را مع آس آلایند تا زنبور در آن در آید و انگبین سازد .

فرهنگ معین

(نَ ) [ ع . ] (مص م . ) تکاندن گرد و غبار (از پارچه و جز آن )، برافشاندن .

فرهنگ عمید

۱. تکان دادن جامه یا شاخۀ درخت.
۲. نگریستن به مکان تا آنچه را که در آن است خوب بشناسد.

پیشنهاد کاربران

بپرس