نفس گسستن. [ ن َ ف َ گ ُ س َس ْ ت َ ] ( مص مرکب ) نفس از کسی گسستن یا نفس کسی را گسستن ؛ نفس او را قطع کردن. به حیاتش پایان دادن. کشتن. میراندن : اگر شهریاری و گر زیردست چو از تو جهان این نفس را گسست.
فردوسی.
|| نفس بریدن. مردن : طوطئی زآن طوطیان لغزید و پس اوفتاد و مرد و بگسستش نفس.
مولوی.
|| خاموش شدن. ساکت شدن.
فرهنگ فارسی
نفس از کسی گسستن یا نفس کسی را گسستن : نفس او را قطع کردن . به حیاتش پایان دادن . کشتن . میراندن . یا نفس بریدن . مردن .