نفس به شماره افتادن ؛ نفس نفس زدن.
از کون نفس کشیدن: [عامیانه، کنایه ] ( به ریشخند: ) در حال مرگ بودن .
نفس بر لب رسیدن ؛ به حال نزع افتادن. به مردن رسیدن.
- || بغایت مانده شدن و ناتوان گشتن.
- || بغایت مانده شدن و ناتوان گشتن.
معنی کنایی اون میشه در حال مردن
یعنی در حال مُردن است ( کنایه مشابه:شمع وجودش به خاموشی میگراید )
جاهل
حالت جان کندن، حالت احتضار