نفرین کند به من بردارم به آفرین
مروا کنم بدو بردارد به مرغوا.
خسروانی.
بر این تخمه سام نفرین کنندمرا نام بی مهر و بی دین کنند.
فردوسی.
بر آن موبد پیر نفرین مکن نه بر آرزو راند او این سخن.
فردوسی.
بر آن شاه نفرین کند تاج و گاه که پیمان شکن باشد و کینه خواه.
فردوسی.
به نیکبختی تو هر که دل ندارد شادبنالد از غم وبر بخت خود کند نفرین.
معزی ( از آنندراج ).
نفرین کنم ز درد فعال زمانه راکو داد کبرو مرتبت این گو فشانه را.
شاکر بخاری.
نیابد آفرین آن کس که گردونش کند نفرین نیابد مرغوا آنکس که یزدانش دهد مروا.
قطران.
بر این دیوان اگر نفرین کنی شاید که ایشان راهمین امروز پر گردد به نفرین تو دیوانها.
ناصرخسرو.
گر اهل آفرین نیمی هرگزجهال چون کنندی نفرینم.
ناصرخسرو.
تو به دین دنیا گزیده ستی و زآن بر تنت نفرین کند جان آفرین.
ناصرخسرو.
نخواهی که نفرین کنند از پست نکو باش تا بد نگوید کست.
سعدی.
چنان زی که ذکرت به تحسین کنندچو مردی نه برگورت نفرین کنند.
سعدی.
|| آزار یافتن از حرفهای کسی. || اظهار کراهت کردن. پرهیز نمودن. || ترسناک شدن. هراسان گشتن. || خشمگین شدن. ( ناظم الاطباء ).