نفایه. [ ن َ ی َ / ی ِ ] ( از ع ، ص ) پول قلب ناسره. ( ناظم الاطباء ). نبهره. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). رجوع به نفایة شود :
گفتا ز کفر پاک شود شهرهای روم
گفتم چنانکه سیم نفایه میان گاز.
فرخی.
اینکه زحمت کم کنی نوعی ز تشویر است از آنک نقده های بس نفایه ست این و ناقد بس بصیر.
انوری ( از جهانگیری ).
|| نفایة. بلایه. ردی. پست ناکس. نبهره. مقابل خیاره. رجوع به نفاة و نفاء و نفایة شود : خیارگان صف پیل آن سپه بگرفت
نفایگان را پی کرد و خسته کرد و نزار.
فرخی.
ای ناکس و نفایه تن من درین جهان همسایه ای نبود کس از تو بتر مرا.
ناصرخسرو.
عقل در دست این نفایه گروه چون نکوبنگری گرفتار است.
ناصرخسرو.
از دل همسایه گرمی کند خواهی کین خویش ازدل خویش ای نفایه کین همسایه بکن.
ناصرخسرو.
مباد دین هدی را چنان نفایه امام نه نیز صدر جهان را چنان نبهره ندیم.
سوزنی.
اگر چه قمع آن... نفایه خدم را حرکت و تجشم این پادشاه بزرگوار دریغ است. ( از المضاف الی بدایع الازمان ص 37 ). || سیه رنگ و تیره فام را نیز گویند. ( آنندراج ). تیره رنگ و سیاه فام. ( برهان قاطع ). نفام. ( جهانگیری ) ( برهان قاطع ). رجوع به نفام شود : باد از سمنستان به تک آید به طلایه
تا حرب کند با سپه ابر نفایه.
منوچهری.