نفاض
لغت نامه دهخدا
- امثال :
النفاض یقطرالجلب ؛ چون تنگدستی و خشکسالی رسد شتران را قطارقطار به معرض بیع برند. ( منتهی الارب ).
نفاض. [ ن ُ ] ( ع اِ ) آنچه به افشاندن ریخته شود از برگ و میوه و جز آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). آنچه به افشاندن فروریزد. برگی که فروریزد و بیشتر در مورد برگ سمر استعمال شود بدان صورت که زیر آن بساطی بگسترانند سپس آن را بتکانند تا فروریزد. ( از متن اللغة ). نِفاض. ( منتهی الارب ) ( متن اللغة ). نفاضة. ( متن اللغة ). || بی توشگی وتنگدستی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). تمام شدن زاد و طعام. ( از متن اللغة ). نِفاض. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || جدْب. ( متن اللغة ). خشکسالی. مقابل خصب. || آنچه در دهان از مسواک بماند وآن را بیرون اندازند. ( ناظم الاطباء ). نفائه مسواک. نفاضة. نِفاض. ( از متن اللغة ). رجوع به نفاضة شود.
نفاض. [ ن ِ ] ( ع اِ ) نوعی از ازار طفلان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). ج ، نُفُض. || جامه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از متن اللغة ). یقال : ما علیه نفاض ؛ ای شی من الثیاب. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || گستردنی است که بر آن برگ سمر و مانند آن افکنند. ج ، نُفُض. || برگ که بر آن [ گستردنی که بر آن برگ سمر افکنند ] ریخته شود. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || نُفاض. ( منتهی الارب ). رجوع به نُفاض شود.
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید