نغنغ

لغت نامه دهخدا

نغنغ. [ ن َ ن َ / ن ُ ن ُ ] ( اِ ) پیمانه و قفیزی را گویند که بدان غله پیمایند وهر نغنغی چهار خروار است. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ). تغاری یا چیزی باشد که بدان غله پیمایند یعنی کیل و آن را قفیز گویند. یکی از وی چهار خروار بود به ماوراءالنهر. ( از فرهنگ خطی ).نغنغ، همچون قفیزی باشد ابوالعباس گفت :
ای میر ترا گندم دشتی است بسنده
با نغنغکی چند ترا من انبازم .
( لغت فرس ص 237 از حاشیه برهان قاطع چ معین ).
حاتم عهد شیخ ابواسحاق
که دهد زر به دامن و نغنغ.
شمس فخری.

نغنغ. [ ن ُ ن ُ ] ( ع ص ) گول سست. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). احمق. ضعیف. مضطرب. ( اقرب الموارد ). || کُس پرگوشت اطراف. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). کسی که کناره های آن پرگوشت باشد. ( ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ). || ( اِ ) جائی میان کام و شوارب نای گلو. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ). جای برآمدن نفس در حلق. ( از متن اللغة ).گوشت پاره ای است در حلق نزدیک لهازم. ( از بحر الجواهر ) ( از اقرب الموارد ). || گوشت پاره بن کام. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از متن اللغة ). رجوع به نغنغتان شود. || تندی زیر بناگوش. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || گوشت پاره سرخی که درزیر نوک خروس واقع شده. || گوشت پاره سرخی که در زیر نوک خروس واقع شده. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || تاج خروس. ( از اقرب الموارد ). || گوشت پاره بالای گردن شتر که در نشخوار کردن بجنبد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). ج ، نغانغ.

نغنغ. [ ن ِ ن ِ ] ( اِ صوت ) در تداول عامه ، آوازه بچه چون چیزی به سماجت خواهد. بانگ مکرر کودک آهسته چون چیزی طلبد و بدو ندهند، مانند ژکیدن در بزادبرآمدگان. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ فارسی

کسی که نغ زند و بهانه جوید ( بیشتر در مورد کودکان آید ) .

فرهنگ معین

(نَ نَ یا نُ نُ ) (اِ. ) پیمانه ای که غله بدان پیمایند، قفیز و آن معادل چهار خروار است .

فرهنگ عمید

۱. پیمانۀ غله، معادل چهار خروار.
۲. کیله، پیمانه.

پیشنهاد کاربران

پیمانه ای برای کشیدن گندم و جو و غلات
ای میر ترا گندم دشتی است بسنده
با نغنغکی چند ترا من انبازم
ابو العباس ربنجی

بپرس