نغزی

/naqzi/

لغت نامه دهخدا

نغزی. [ ن َ ] ( حامص ) زیبا و بدیع بودن. رجوع به نغز شود :
ز نغزی هر دری مانند تاجی
وز او هر دانه شهری را خراجی.
نظامی.
|| لطافت :
همه رخ گل چو بادامه ز نغزی
همه تن دل چو بادام دومغزی.
نظامی.
|| پسندیدگی. ( ناظم الاطباء ). || ملاست. ملوست. ضد درشتی. ( یادداشت مؤلف ) : اما قوت لمس قوتی است پراکنده در پوست و گوشت حیوان تا چیزی که مماس او شود، اعصاب ادراک کند و اندر یابد چون خشکی و تری و گرمی و سردی و نرمی و درشتی و نغزی. ( چهار مقاله نظامی عروضی ). || کم یابی. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

۱- خوبی خوشی نیکویی. ۲ - عجیبیطرفگی ۳- نرمی و لطافت مقابل درشتی:... تا چیزی که مماس او شود اعصاب ادراک کند واندر یا بدچون خشکی و تریو گرمی و سردیو سختی و نرمی و درشتی و نغزی. ۴ - چستی چابکی .

پیشنهاد کاربران

بپرس