نعوت. [ ن ُ ] ( ع اِ ) ج ِ نعت. رجوع به نَعت شود : پس از رسیدن ما به نشابور رسول خلیفه دررسید با عهد و لوا و نعوت و کرامات ، چنانکه هیچ پادشاهی را مانند آن ندادستند. ( تاریخ بیهقی ). هر خردمندی که فطنتی دارد تواند دانست که حمید امیرالمؤمنین به معنی از نعوت حضرت خلافت است. ( تاریخ بیهقی ). نعوة. [ ن َع ْ وَ ] ( ع اِ ) گو زیر زه بینی. هی نقرة تحت وترة الانف. ( بحر الجواهر ) ( یادداشت مؤلف ).
فرهنگ فارسی
(اسم ) جمع نعمت صفتها لقبها : چنانکه خلیل رحمه الله - هریک را از ازاحیف اشعار عرب لقبی از اسمائ مصادر و نعوتی که از آن مشتق باشد مناسب تصرف آن در افاعیل نهاده است .