هین که به میدان حسن رخش درافکند یار
بیش بهاتر ز جان نعل بهائی بیار.
خاقانی.
اسکندر گفت پامزد و برگ لشکر و نعل بهاء من چقدر باشد که بدهد گفتند هزار خایه زرین. ( اسکندرنامه نسخه خطی ). مرور او به ظاهر مولتان بود، ایلچی به قباچه فرستاد و از مرور اعلام داد و نعل بها خواست. ( جهانگشای جوینی ج 2 ص 147 ). فرمود تا صدهزار دینار زر نقد کرمانی از جهت نعل بهاء لشکر بر شهر و رعیت قسمت کنند. ( بدایع الازمان ).گر دست دهد دولت آنم که سر خویش
در پای سمند تو کنم نعل بهائی.
سعدی.
داغ بر سینه نشان سم رخش غم اوست جان ودل عرض کنم نعل بهائی دارد.
ظهوری ( آنندراج ).