نعل بینی باژگونه در جهان
تخته بندان را لقب آمد شهان.
مولوی.
نعل های باژگونه ست ای پسرعقل کلی را کند هم خیره سر.
مولوی.
نعل های باژگونه ست ای سلیم نفرت فرعون را دان از کلیم.
مولوی.
در دهر هر پیاده سواری است لیک گنج بی نعل باژگونه کجا می توان گرفت.
کاتبی.
- نعل باژگونه زدن ؛ رد گم کردن. ایز گم کردن. کسی را که در تعقیب است گمراه کردن و به جهت مخالفت روانه ساختن : همه نعل مرکب زنم باژگونه
به وقتی کزین تنگ جا می گریزم.
خاقانی.
که زنم نعل باژگونه بسی نکته ام را نکرد فهم کسی.
بهأولد.
- نعل باژگونه کردن ؛ نعل بازگونه زدن : به گنج فیض تو هر مه مگر فلک پی برد
که کرد آخر مه باژگونه نعل ستور.
کاتبی.