نعق

لغت نامه دهخدا

نعق. [ ن َ ] ( ع مص ) بانگ کردن غراب . ( از المنجد ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). نعیق. نُعاق.( متن اللغة ) ( اقرب الموارد ). || بانگ کردن شبان گوسفندان خود را و زجر نمودن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ). بانگ بر گوسفند زدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). نعیق. نُعاق. نَعَقان. ( اقرب الموارد ) ( متن اللغة )( منتهی الارب ). || بانگ برداشتن مؤذن به اذان. به بانگ بلند اذان گفتن. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) آواز کردن غراب .

فرهنگ معین

(نَ ) [ ع . ] (مص ل . ) آواز کردن ، غراب .

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۱(بار)
صیحه زدن. فریادکشیدن. گویند «نَعَقَ الرَّاعِیُ بِغَنَمِهِ» چوپان به گوسفندانش بانگ زد و زجرشان کرد. «نَعَقَ الْغُرابُ: صاحَ» کلاغ فریاد کشید. «نَعَقَ الْمُؤَذِنُ» صدایش را به اذان گفتن بلند کرد. . حکایت کافران (در اینکه سخن پیامبران را می‏شنوند و اعتنا نمی‏کنند) چنان است که شخصی به حیوانی که جز صدایی و ندایی نمی‏شنود، بانگ زند. این آیه در «دعو» مشروحا گفته شده است و این لفظ فقط یکبار در قرآن مجید آمده است.

پیشنهاد کاربران

بپرس