نعض

لغت نامه دهخدا

نعض.[ ن َ ] ( ع مص ) مانعضت منه شیئاً نعضاً؛ به چیزی نرسیدم از وی. ( از منتهی الارب )؛ مااصبت. ( متن اللغة ).

نعض. [ ن ُ ] ( ع اِ ) درختی است ریگستانی خاردار که از آن مسواک سازند و با پوست آن پوست پیرایند. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). و آن درخت سبز بی برگی است که در حجاز روید. ( از متن اللغة ). واحد آن نُعضَة است. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

درختی است ریگستانی خار دار که از آن مسواک سازند و با پوست آن پوست پیرایند ٠ و آن درخت سبز بی برگی است ک در حجاز روید ٠ واحد آن نعصه است ٠

پیشنهاد کاربران

بپرس