نعش

/na~S/

مترادف نعش: جسد، کالبد، لاش، لاشه، تابوت

برابر پارسی: لاشه، مردار، مرده، کالبد

معنی انگلیسی:
cadaver, corpse, necro-, coffin, dummy

لغت نامه دهخدا

نعش. [ ن َ ] ( ع اِ ) جنازه. ( غیاث اللغات )( مهذب الاسماء ). جنازه با مرده . ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ). سریر میت هنگامی که مرده در آن است. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). جنازه خواه میت مسلمان باشد خواه نامسلمان باشد. ( غیاث اللغات ). تخت چهار پایه کوتاهی که میت رابر آن حمل می کرده اند. ( یادداشت مؤلف ) :
به نعش عالم جیفه نماز برکردیم
به فرق گنبدفرتوت خاک بنشاندیم.
خاقانی.
من گدازان چو هلالم ز بر نعش و شما
بر سر نعش نظاره چو سهائید همه.
خاقانی.
برگرد نعش آن مه لشکر بنات نعش
صدره شکاف و جعدگشای اندرآمده.
خاقانی.
و گر نعشی دو کس بر دوش گیرند
لئیم الطبع پندارد که خوانی است.
سعدی.
آرند نعش تا به لب گور و هر که هست
بعد از نماز باز سر خانمان شود.
سعدی.
دو شخص ظاهر شدند و با ایشان نعشی است... و آن نعش نهاده و میت را بیرون آورده اند و با قبر نهاده اند. ( مزارات کرمان ص 95 ).
چون نعش من برند برون از سرای من
محنت برهنه پای دود در قفای من.
فصیحی ( آنندراج ).
|| جنازه برداشته. ( زمخشری ). || میت. ( متن اللغة ). مأخوذ از تازی ، لاش. لاشه. کالبد مرده ، خواه از انسان یا حیوان. ( از ناظم الاطباء ). در تداول بیشتر به جسد بی روح انسان و اغلب به جسد کسی که کشته شده باشد اطلاق شود.
- نعش شدن ؛ خود را به مردن زدن. خود را بی دست و پای و نالایق و بی عرضه وانمود کردن.
- نعش کسی را به تیرزدن ؛ کنایه از کمال بغض و عداوت است. ( آنندراج ) :
آن بت از کینه زند نعش مرا بسکه به تیر
کاغذ گرده کند صفحه تصویر مرا.
سعید اشرف ( آنندراج ).
|| زندگانی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). بقا. ( اقرب الموارد ). || محفه مانندی است که پادشاه را چون بیمار شود بر وی بردارند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از متن اللغة ) : پیوسته نالان بود و خواب از وی بگسست و بر نعشی خفته بر دوش می بردندش. ( مجمل التواریخ ). || چوبی است که بر سر آن لته بسته بچه شترمرغ را شکار کنند. ( منتهی الارب ) ( از متن اللغة )( از اقرب الموارد ). || ( اِخ ) در اصطلاح نجوم ، منظور بنات نعش است و آن هفت کوکب اند، چهارتا ازاین هفت را نعش گویند و سه کوکب دیگر را بنات. ( از متن اللغة ) ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). رجوع به بنات النعش شود : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

جنازه، تابوت، بخودمیت نیزگویند
(اسم ) ۱ - کالبد مرده (انسان و حیوان ) جنازه جسد ( مرده ) : مرتضی قلی خان را مرخص ساخت که نعش مبارک شاه جنت مکان را برداشته روانه شود. ۲ - تابوت. ۳ - (اسم ) گاه بجای بنات نعش استعمال شود . ۴ - کسی که در تعزیه نقش بی اهمیت و بی سخنی را بعهده دارد . در اصطلاح تاتر کسی را گویند که رل کمکی را بازی کند .

فرهنگ معین

(نَ ) [ ع . ] (اِ. ) جنازه ، جسد.

فرهنگ عمید

۱. جنازه، جسد.
۲. [قدیمی] تابوت.

مترادف ها

corpse (اسم)
جسد، لاشه، نعش، مردار

cadaver (اسم)
جسد، لاشه، نعش

فارسی به عربی

جثة

پیشنهاد کاربران

ریخت دیگر از لاش پارسی است.
89061 سعید:
#نعش ؛ نعشه؛ نشه ؛ نسناس
همه این واژگان از ریشه *n�ḱ - ye - ti هند و آریایی است. به چم مردن
واژه *n�ḱ - ye - ti از دو بخش = *neḱ - به چم مرده هم خانواده با *mer - مر به چم مرگ و مردن که پیشین درباره آن سخن راندیم پسوند حاضر ساز * - yeti ساخته شده است.
...
[مشاهده متن کامل]

این واژه در آغاز و به شکل ایرانی باستان. *H�naćāt هاناکت به چم هلاکت بوده است.
و از نگری ( نظری ) واژه هلاکت ایرانی و پارسی است و از اوربی ( عربی ) گرفته نشده است.
در زیر دگرگونی واژه را از آریایی و ایران باستان تا کنون میبینیم:
*H�naćāt ایران باستان
*H�naśāt هندو آریایی
n�śanti سانسکریت
اوستایی našta>> پارسی نشه یا نعشه
پس از کشیدن مواد و خوردن باده روی میدهد.
اوستایی nas >> نعش مرده
اوستاییvīnə̄nāsā>> مرده این واژه به ریخت noxa در لاتین در آمده و واژه noise را در زبان انگلیسی ساخته است و بر هرگونه ناهمگونی در ارسال آوا و پیام را گویند.
نسناس: نس ناس:
نس: نس ( دیو ) برپایه�مزدیسنا�نام�دیوی�است که بر تنِ مرده می تازد.
ناس: ناظم الا طباء ناس را دسته از بوزینگان ترگمه ( ترجمه ) بیان نموده است.
در پارسی آن را نسناس خوانند و به جانوری نادر گویند که در عدن و عمان است و از جن ها باشد. فردی دیو خو و دیو روی را گویند. دیوی به روی و ریخت بوزینگان و ادمیان استکه بر مردگان می تازد. یک دست و یک چشم و یک پا ادمی دارد و مردمان قوم عاد آنها را گرفته و مرخورند.
نش: به بخش جنوبی خانه که آفتاب گیری کم است و بیشتر سایه است نیز گویند.
نعش یا نش: مرده
نس: دیو
نشه: رویی از ادمی بعد از بهره از شراب و تریاک
نشه: نارسایی ؛ نارسایی در ارسال و دریافت پیام و آوا. انچه که فرنگی ها آن را noise گویند از ریشه nasti پارسی
واژه nas در پارسی امروز به ریخت لاش و نعش کاربرد دارد.
واژه lich و lich gate راهرویی که مرده را در آن می گذاشتند تا کشیش برای دعا خواندن بیایید. از ریشه لاش پارسی است
�Joseph Wright, editor ( 1902 ) , “LICH”, in�The English Dialect Dictionary:�[…], volume III ( H–L ) , London: Henry Frowde, �[…], publisher to the�English Dialect Society, �[…]; New York, N. Y. :�G. P. Putnam’s Sons, �OCLC�81937840.
منابع:
Cheung, Johnny ( 2007 ) , “*nas”, in�Etymological Dictionary of the Iranian Verb� ( Leiden Indo - European Etymological Dictionary Series; 2 ) , Leiden, Boston: Brill, �→ISBN, pages 282 - 284
Pokorny, Julius� ( 1959 ) , “nek̑ - ”, in�Indogermanisches etymologisches W�rterbuch�[Indo - European Etymological Dictionary] ( in German ) , volume 2, Bern, M�nchen: Francke Verlag, �page 762
Redhouse, James W. � ( 1890 ) , “لاش”, in�A Turkish and English Lexicon, Constantinople: A. H. Boyajian, �page 1621
@iranaryan مارا در ایتا دنبال کنید

لاش مرده ، لش مرده ( گویش تهرانی )
نعش: [ اصطلاح تعزیه ] اصطلاحی برای کسی که در تعزیه نقش بی اهمیت و بی سخنی را برعهده دارد، یا برای مدت کوتاهی ظاهر می شود و دوباره کنار می رود. بنابراین نعش نسخه ای برای خواندن در دست ندارد.
نیستی و نعش
در فرهنگ معین در بالا واژه نعش از عربی مشتق شده در حالیکه معرب فارسی است. واژه نیستی هم ریشه زبانهای هندواروپای از nec به چم نیستی که در زبانهای هندواروپایی nectar. یا نوشابه خدایان یونان باستان نام برده شده که اصطلاحأ نوشابه چیره گی خدایان تعبیر شده.
...
[مشاهده متن کامل]

امروزه واژه nektar برای اب میوه نیز مصرف می شود.
اصل واژه نیستی در اوستا nasyeiti, فارسی باستان vinathayaty در سانسکریت nasyati
در یونانی nekros معنی نعش می دهد . از هم ریشه های انگلیس nectarines, necrosis, innocent, innocuous , nectar میباشند.

در زبان های محلی خصوصا در زبان ایل عرب خمسه فارس به جای نشئه گاها از نعشه و نحشه استفاده می شود که منظور حالت خوشی هست که بعد از کشیدن مواد مخدر مثل تریاک و یا نوشیدن مشروبات الکلی به انسان می دهد.
البته صحیح آن همان نشئه هست که از نشأه و نشوه گرفته شده است اما بین مردم نعشه و نحشه شدن کاربرد دارد
...
[مشاهده متن کامل]

بپرس