روی ترکان را تا وصف به لاله ست و به گل
زلف خوبان را تا نعت به قیر و ساج است.
مسعودسعد.
صفت و نعت او به نزد خردهمه آلاء و کبریا باشد.
مسعودسعد.
جاوید همی باش به این نعت و به این وصف پاکیزه به اخلاق و پسندیده به افعال.
معزی ( آنندراج ).
وصفش همه تنزیه ز پیوند و ز فرزندنعتش همه تقدیس ز امثال و ز اقران.
معزی ( آنندراج ).
خار و گل دارند نعت عنف و وصف لطف توتا ولی را بوی بخشی و عدو را دل خلی.
سوزنی.
نقیب از پیش رفت و هر سو دویدکه مردی بدین نعت و صورت که دید.
سعدی.
تو بدین نعت و صفت گر بخرامی در باغ باغبان بیند و گوید که تو سرو چمنی.
سعدی.
کسی را که نام آمد اندر میان به نیکوترین نام و نعتش بخوان.
سعدی.
|| ستایش. تعریف. تحسین. مدح و ثنا. ( ناظم الاطباء ) : چون به در مصطفی نایب حسان توئی
فرض بود نعت او حرز امم ساختن.
خاقانی.
لاجرم از عشق نعت و ز شعف مدح توزآتش خاطر مراست شعر چو آب روان.
خاقانی.
چون شود از نعت تو این لب من درفشان چون شود از مدح تو خاطر من زرنثار.
خاقانی.
|| ستایش و ثنای رسول اﷲ. ( از غیاث اللغات ) ( آنندراج ). رجوع به معنی قبلی شود. || تابعی که دلالت بر معنایی در متبوع خود کند، و در اعراب و تذکیر و تأنیث و افراد و تثنیه و جمع و تعریف و تنکیر تابع متبوع است. رجوع به صفت و تابع شود. || به معنی صیغه اسم فاعل و اسم مفعول و صیغه صفت مشبهه است. ( آنندراج ) ( از غیاث اللغات ). رجوع به صفت شود. || ( ص ) اسب نیکوپیشی گیرنده اسبان را.( از منتهی الارب ). فرس عتیق سباق. ( اقرب الموارد ): فرس نعت ؛ بلیغ فی العتق. ( از اقرب الموارد ) ( متن اللغة ). || جید و خوب از هر چیزی. ( از منتهی الارب ) ( از متن اللغة ): شی نعت ؛ جید بالغ. ( اقرب الموارد ). || ( مص ) تعریف و وصف کردن . ( غیاث اللغات ). صفت کردن کسی را. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ). وصف کردن چیزی را به خوبی که در وی باشد و در چیز قبیح استعمال نمی گردد بر خلاف وصف که در حسن و قبح هر دو استعمال می شود. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). وصف کردن چیزی را بدانچه در اوست و مبالغه کردن در وصف. ( از متن اللغة ). نشان دادن. ( تاج المصادر بیهقی ). وصف. شناسانیدن. توصیف. تعریف. ( یادداشت مؤلف ).