چون زبانی اندر آتش چون سلحفاة اندر آب
چون نعایم در بیابان چون بهایم در قرن.
منوچهری.
هم زحل رنگم چو آهن هم ز آتش حامله وز حریصی چون نعایم آهن و آتش خورم.
خاقانی.
رجوع به نعائم شود. || ( اِخ ) منزل بیستم از منازل قمر. نعام. نعائم. رجوع به نعائم شود : نعایم پیش او چون چار خاطب
به پیش چار خاطب چار مؤذن.
منوچهری.
با صادر و وارد نعایم بلده دوسه دست کرده قایم.
نظامی.