نعار

لغت نامه دهخدا

نعار. [ ن ُ ] ( ع اِ ) آواز خیشوم. ( ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ). || ( مص ) بانگ کردن و آواز دادن از خیشوم. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ) ( از متن اللغة ). نعیر. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ) ( متن اللغة ). || جوشیدن خون از رگ یا بانگ کردن رگ به برآمدن خون. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ) ( از متن اللغة ) ( از منتهی الارب ). نعیر. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ) ( متن اللغة ).نعور. فهو نعار و نعور و ناعر. ( متن اللغة ). || رفتن در شهرها . ( آنندراج ) ( از متن اللغة ) ( از منتهی الارب ). نعر. نعور.( متن اللغة ). گویند: نعر فلان فی البلاد. ( منتهی الارب ). رجوع به نَعر شود. || توانگر شدن سپس افلاس. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ) ( از متن اللغة ).نعیر. ( اقرب الموارد ). || وزیدن باد. ( ازمتن اللغة ). || نعر. رجوع به نَعر شود.

نعار. [ ن َع ْ عا ] ( ع ص ) نافرمان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). عاصی. ( متن اللغة ) ( اقرب الموارد ). || حیله گر فتنه دوست. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). حیله گر سختکوش در فتنه انگیزی . ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). عاصی سختکوش در فتنه انگیزی. ( از المنجد ): رجل نعار؛ مردی فتنه انگیز. ( مهذب الاسماء ). و هی نعارة. ( المنجد ). || سخت فغان. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). صیحه کننده و سخت فغان. ( ناظم الاطباء ). صیاح. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ) ( از متن اللغة ). || عِرْق نعار؛ رگی که خون بسیار رود ازآن. ( مهذب الاسماء ). رگی که خون جوشد از وی. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ) ( ناظم الاطباء ) ( ازمتن اللغة ). نعور. ناعر. ( متن اللغة ). || زخمی که از آن خون فوران کند: جرح نعار. ( اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || ( اِ ) پرنده ای است شبیه به کناری سبز که صدائی نازک دارد. ( از المنجد ).

پیشنهاد کاربران

بپرس