نظریه های تضاد ( به انگلیسی: Conflict theories ) دیدگاه هایی در جامعه شناسی و روان شناسی اجتماعی است که بر تفسیر ماتریالیستی تاریخ، روش دیالکتیکی تحلیل، موضع انتقادی نسبت به نظم اجتماعی موجود و برنامه انقلاب سیاسی یا لاقل اصلاحات تأکید دارد. نظریه های تضاد توجه ها را به اختلافات قدرت مانند تضاد طبقاتی جلب می کند و به طور کلی ایدئولوژی های غالب تاریخی را در تقابل قرار می دهد؛ بنابراین تحلیلی در سطح کلان از جامعه است. از مفاهیم اساسی نظریه تضاد می توان به قدرت، استثمار، نزاع، نابرابری و بیگانگی اشاره کرد.
... [مشاهده متن کامل]
مفروض کلیدی نظریه تضاد آن است که جامعه از گروه هایی با منابع متعارض تشکیل شده است. اجبار و تلاش برای به دست آوردن قدرت تنها جنبه همیشه موجود در روابط انسانی است. کسانی که قدرت دارند تلاش می کنند تا با گسترش اسطوره ها یا در صورت نیاز خشونت، در قدرت باقی بمانند.
کارل مارکس به عنوان پدر نظریه تضاد اجتماعی در نظر گرفته می شود که جزئی از چهار الگوی اصلی جامعه شناسی است. نظریه های خاص تضاد برای برجسته سازی جنبه های ایدئولوژیک ذاتی اندیشه سنتی است در حالی که بسیاری از این دیدگاه ها با هم موازات دارند، نظریه تضاد به یک مکتب فکری واحد اشاره نمی کند و نباید با آن، مثلاً مطالعات صلح و تضاد یا هر نظریه خاص دیگری در مورد تضاد اجتماعی اشتباه گرفته شود.
۱. کارل مارکس ( ۱۸۱۸–۱۸۸۳ ) از بین بنیانگذاران کلاسیک علوم اجتماعی، نظریه تضاد معمولاً با نام ایشان مرتبط است. بر اساس نظریه ماتریالیست دیالکتیکی تاریخ، مارکسیسم اظهار داشت که نظام سرمایه داری مانند نظام های اقتصادی اجتماعی پیشین، بناچار تنش های درونی ایجاد می کند که منجر به نابودی خود می شود. مارکس آغازگر تغییرات بنیادی بود و از انقلاب کارگری و آزادی از طبقات حاکم حمایت می کرد. در همان زمان، کارل مارکس می دانست بیشتر افرادی که در جوامع سرمایه داری زندگی می کنند، نمی بینند که این نظام چگونه کل عملکرد جامعه را شکل می دهد. همان طور که افراد مدرن مالکیت خصوصی ( و حق انتقال این اموال به فرزندان خود ) را امری طبیعی می دانند، بسیاری از ثروتمندان جوامع سرمایه داری، ثروت خود را محصول تلاش و تحصیل فراوان ولی فقرا را فاقد مهارت و ابتکار می دانند. مارکس این نوع تفکر را رد کرد و آن را آگاهی کاذب و سوءاستفاده توسط طبقه حاکم برای مبهم کردن استثمار ذاتی رابطه بین طبقه کارگران و طبقه حاکم نامید. مارکس می خواست این آگاهی کاذب را جایگزین چیزی کند که فریدریش انگلس آن را آگاهی طبقاتی می نامید یعنی شناخت کارگران از خود به عنوان طبقه ای واحد در تقابل با سرمایه داران و سرانجام با خود نظام سرمایه داری. به طور کلی، مارکس می خواست کارگران علیه سرمایه داران بپاخیزند و نظام سرمایه داری را سرنگون کنند.
... [مشاهده متن کامل]
مفروض کلیدی نظریه تضاد آن است که جامعه از گروه هایی با منابع متعارض تشکیل شده است. اجبار و تلاش برای به دست آوردن قدرت تنها جنبه همیشه موجود در روابط انسانی است. کسانی که قدرت دارند تلاش می کنند تا با گسترش اسطوره ها یا در صورت نیاز خشونت، در قدرت باقی بمانند.
کارل مارکس به عنوان پدر نظریه تضاد اجتماعی در نظر گرفته می شود که جزئی از چهار الگوی اصلی جامعه شناسی است. نظریه های خاص تضاد برای برجسته سازی جنبه های ایدئولوژیک ذاتی اندیشه سنتی است در حالی که بسیاری از این دیدگاه ها با هم موازات دارند، نظریه تضاد به یک مکتب فکری واحد اشاره نمی کند و نباید با آن، مثلاً مطالعات صلح و تضاد یا هر نظریه خاص دیگری در مورد تضاد اجتماعی اشتباه گرفته شود.
۱. کارل مارکس ( ۱۸۱۸–۱۸۸۳ ) از بین بنیانگذاران کلاسیک علوم اجتماعی، نظریه تضاد معمولاً با نام ایشان مرتبط است. بر اساس نظریه ماتریالیست دیالکتیکی تاریخ، مارکسیسم اظهار داشت که نظام سرمایه داری مانند نظام های اقتصادی اجتماعی پیشین، بناچار تنش های درونی ایجاد می کند که منجر به نابودی خود می شود. مارکس آغازگر تغییرات بنیادی بود و از انقلاب کارگری و آزادی از طبقات حاکم حمایت می کرد. در همان زمان، کارل مارکس می دانست بیشتر افرادی که در جوامع سرمایه داری زندگی می کنند، نمی بینند که این نظام چگونه کل عملکرد جامعه را شکل می دهد. همان طور که افراد مدرن مالکیت خصوصی ( و حق انتقال این اموال به فرزندان خود ) را امری طبیعی می دانند، بسیاری از ثروتمندان جوامع سرمایه داری، ثروت خود را محصول تلاش و تحصیل فراوان ولی فقرا را فاقد مهارت و ابتکار می دانند. مارکس این نوع تفکر را رد کرد و آن را آگاهی کاذب و سوءاستفاده توسط طبقه حاکم برای مبهم کردن استثمار ذاتی رابطه بین طبقه کارگران و طبقه حاکم نامید. مارکس می خواست این آگاهی کاذب را جایگزین چیزی کند که فریدریش انگلس آن را آگاهی طبقاتی می نامید یعنی شناخت کارگران از خود به عنوان طبقه ای واحد در تقابل با سرمایه داران و سرانجام با خود نظام سرمایه داری. به طور کلی، مارکس می خواست کارگران علیه سرمایه داران بپاخیزند و نظام سرمایه داری را سرنگون کنند.