تئوری انقلاب از راه جنگ چریکی ( به اسپانیایی: Foco ) ( به انگلیسی: Focus ) را فیلسوف و روشنفکر فرانسوی، رژی دبره با الهام از تجربیات و استراتژی های پیاده شدهٔ چگوارا در انقلاب ۱۹۵۹ کوبا تنطیم کرده است.
... [مشاهده متن کامل]
هستهٔ مرکزی این تئوری را یک گروه محدود انقلابیِ پیشتاز و شبه نظامی ( چریک ) تشکیل می دهند که می توانند با تمرکز نارضایتی ها علیه رژیم مستقر، یک قیام عمومی را به وجود آورند و سامان دهی کنند. اگرچه این تئوری درابتدا تمرکز خود را بر جنگ در مناطق روستایی گذاشته بود اما از دههٔ ۶۰ به بعد با جنبش های چریکی جنگ شهری نیز هم ساز شد و الگوی بسیاری از جنبش های انقلابی در سراسر جهان گشت.
چگوارا همچون سایر نظریه پردازان مارکسیست ( هوشی مین ، مائو تسه تونگ و امیلکار کابرال ) معتقد بود مردمی که در کشورهای تحت سلطهٔ استعمار و استعمار جدید قرار دارند می توانند به راحتی این قدرت های سلطه گر را نابود کنند. او می گفت که مردم با در دست گرفتن اسلحه و بسیج روستایی می توانند به این مهم دست یابند زیرا که در مناطق روستایی و کوهستانی حضور نیروهای دشمن کم رنگ تر است.
نظریهٔ فوکو که توسط رژی دبره ( همرزم چگوارا ) فرمول بندی شده است، همان تجربیات و استراتژی های پیاده شده چگوارا و فیدل کاسترو در انقلاب کوبا بود. در این انقلاب گروهی ۸۲ نفره از چریک های انقلابی از راه دریا و از طریق قایق گرانما، جنگ چریکی را در منطقهٔ جنگلی سیرا مائسترا آغاز کردند و در طی مدت دوسال یک گروه کوچک ( از ۸۰ تا ۲۰۰ نفر ) مسلح توانستند بر نیروهای ارتش ۳۰ هزارنفری ژنرال باتیستا پیروز شوند و در دسامبر ۱۹۵۸ هاوانا، پایتخت کوبا را تسخیر کنند.
اصل اساسی نظریهٔ کانونی ( فوکو ) همچون سایر نظریات مارکسیستی مانند تئوری «جنگ خلقی» مائو و حزب پیشگام لنین، روی حمایت های مردمی استوار شده است. اما برخلاف اکثریت تئوری ها، جنگ مسلحانه در مرحلهٔ آخر انقلاب رخ نمی داد بلکه این نظریه معتقد بود که بدون وجود شرایط «عینی» انقلاب می توان شعلهٔ انقلاب را با این مدل روشن کرد. این آتش به کمک «موتور کوچک» یا همان چریک های پیشگام شعله ور خواهد شد و حمایت مردمی در قالب یک «قیام عمومی» درمیانهٔ راه به وجود می آید. تئوری کانونی که به کاستروئیسم و گوارائیسم نیز معروف است، درزمانی مورد توجه قرار گرفت که طبق سیاست های نیکیتا خروشچف، حمایت از جنبش های آزادی بخش ملی توسط دولت شوروی در طول جنگ سرد در دستور کار قرار گرفته بود. برخلاف این حمایت خارجی، حزب سوسیالیست کوبا دچار بی عملی شده بود و از درگیری با دیکتاتوری باتیستا خودداری می کرد. همچنین کاستروئیسم - گوارائیسم برخلاف لنینیسم تمرکز خود را روی اقدام انقلابی طبقهٔ خاص پرولتاریا قرار نداده بود و انقلاب را هم نه از مناطق توسعه یافتهٔ شهری بلکه محیط های صعب العبور جنگلی، کوهستانی و روستایی آغاز می کرد ( البته بعدها برخی از طرفداران این تئوری جنگ مسلحانه شهری را جایگزین روستا کردند ) . وظیفهٔ چریکِ پیشاهنگ، کنترل دستگاه های دولتی نبود بلکه او باید روحیهٔ مردم را تقویت می کرد و شور انقلابی را بین مردم توزیع می کرد. جنگ چریکی همچنین نباید با کمک دولتی خارجی ( مثل شوروی ) صورت می گرفت. گورا معتقد بود که چریک ها باید خود را از حمایت دهقانان و کارگران بهره مند کنند. او افزود که این تئوری به درد کشورهای درحال توسعه ( جهان سوم ) می خورد.





... [مشاهده متن کامل]
هستهٔ مرکزی این تئوری را یک گروه محدود انقلابیِ پیشتاز و شبه نظامی ( چریک ) تشکیل می دهند که می توانند با تمرکز نارضایتی ها علیه رژیم مستقر، یک قیام عمومی را به وجود آورند و سامان دهی کنند. اگرچه این تئوری درابتدا تمرکز خود را بر جنگ در مناطق روستایی گذاشته بود اما از دههٔ ۶۰ به بعد با جنبش های چریکی جنگ شهری نیز هم ساز شد و الگوی بسیاری از جنبش های انقلابی در سراسر جهان گشت.
چگوارا همچون سایر نظریه پردازان مارکسیست ( هوشی مین ، مائو تسه تونگ و امیلکار کابرال ) معتقد بود مردمی که در کشورهای تحت سلطهٔ استعمار و استعمار جدید قرار دارند می توانند به راحتی این قدرت های سلطه گر را نابود کنند. او می گفت که مردم با در دست گرفتن اسلحه و بسیج روستایی می توانند به این مهم دست یابند زیرا که در مناطق روستایی و کوهستانی حضور نیروهای دشمن کم رنگ تر است.
نظریهٔ فوکو که توسط رژی دبره ( همرزم چگوارا ) فرمول بندی شده است، همان تجربیات و استراتژی های پیاده شده چگوارا و فیدل کاسترو در انقلاب کوبا بود. در این انقلاب گروهی ۸۲ نفره از چریک های انقلابی از راه دریا و از طریق قایق گرانما، جنگ چریکی را در منطقهٔ جنگلی سیرا مائسترا آغاز کردند و در طی مدت دوسال یک گروه کوچک ( از ۸۰ تا ۲۰۰ نفر ) مسلح توانستند بر نیروهای ارتش ۳۰ هزارنفری ژنرال باتیستا پیروز شوند و در دسامبر ۱۹۵۸ هاوانا، پایتخت کوبا را تسخیر کنند.
اصل اساسی نظریهٔ کانونی ( فوکو ) همچون سایر نظریات مارکسیستی مانند تئوری «جنگ خلقی» مائو و حزب پیشگام لنین، روی حمایت های مردمی استوار شده است. اما برخلاف اکثریت تئوری ها، جنگ مسلحانه در مرحلهٔ آخر انقلاب رخ نمی داد بلکه این نظریه معتقد بود که بدون وجود شرایط «عینی» انقلاب می توان شعلهٔ انقلاب را با این مدل روشن کرد. این آتش به کمک «موتور کوچک» یا همان چریک های پیشگام شعله ور خواهد شد و حمایت مردمی در قالب یک «قیام عمومی» درمیانهٔ راه به وجود می آید. تئوری کانونی که به کاستروئیسم و گوارائیسم نیز معروف است، درزمانی مورد توجه قرار گرفت که طبق سیاست های نیکیتا خروشچف، حمایت از جنبش های آزادی بخش ملی توسط دولت شوروی در طول جنگ سرد در دستور کار قرار گرفته بود. برخلاف این حمایت خارجی، حزب سوسیالیست کوبا دچار بی عملی شده بود و از درگیری با دیکتاتوری باتیستا خودداری می کرد. همچنین کاستروئیسم - گوارائیسم برخلاف لنینیسم تمرکز خود را روی اقدام انقلابی طبقهٔ خاص پرولتاریا قرار نداده بود و انقلاب را هم نه از مناطق توسعه یافتهٔ شهری بلکه محیط های صعب العبور جنگلی، کوهستانی و روستایی آغاز می کرد ( البته بعدها برخی از طرفداران این تئوری جنگ مسلحانه شهری را جایگزین روستا کردند ) . وظیفهٔ چریکِ پیشاهنگ، کنترل دستگاه های دولتی نبود بلکه او باید روحیهٔ مردم را تقویت می کرد و شور انقلابی را بین مردم توزیع می کرد. جنگ چریکی همچنین نباید با کمک دولتی خارجی ( مثل شوروی ) صورت می گرفت. گورا معتقد بود که چریک ها باید خود را از حمایت دهقانان و کارگران بهره مند کنند. او افزود که این تئوری به درد کشورهای درحال توسعه ( جهان سوم ) می خورد.




