نظریهٔ فلوژیستون ( انگلیسی:Phlogiston theory، فرانسوی:La théorie du Phlogistique ) نظریه ای بود در علم شیمی که در سدهٔ هفدهم و سدهٔ هجدهم رواج داشت و بر مبنای این تئوری همهٔ مواد قابل سوختن از جزئی به نام فلوژیستون ( ماده ای معدنی، بی رنگ، بی بو ) تشکیل شده بودند که با سوختن آن ماده، فلوژیستون از ماده جدا شده و به شکل یک مادهٔ ساده تر کاهش می یافت.
این نظریه که بعدها به طور کامل رد گردید، برای اولین بار توسط شیمی دان آلمانی یوهان یواخیم بِشِر بیان شد. باور این نظریه بر این بود که هر چه یک جسم ساده تر آتش بگیرد، میزانِ ماده ای به نام «فلوژیستون» در آن بیشتر است و مادهٔ سوخته ( دفلوژیستیفیه ) بر جای ماده، شکل اصلی هر ماده می باشد. [ ۱] اشتال می گوید: «فلوژیستون آتش تعبیه شده در درون مواد است، که هنگام سوختن از ماده فرار می کند. » اشتال نقش هوا در سوختن را صرفاً محدود به انتقال فلوژیستون آزادشده از جسم می کرد. به عنوان مثال طبق این نظریه از سوختن چوب، خاکستر به جای می مانَد و فلوژیستون آن توسط هوا جدا می شود که اختلاف جرم بین چوب و خاکستر بر جای مانده، ناشی از خارج شدن همین فلوژیستون می باشد.
بعدها آزمایش های بسیاری این نظریه را به چالش کشیدند. مثلاً در مورد سوختن منیزیم، اکسید منیزیمِ به جامانده سنگین تر از مادهٔ اولیه بود. در حالی که فلوژیستون آن قاعدتاً می بایست هنگام سوختن از مادهٔ اولیه خارج می شد! با این حال طرفداران این نظریه از جمله گیتون د موروو سعی کردند با بیان این نکته که فلوژیستون از هوا سبک تر است، سعی در توجیه این پدیده کنند. برخی دیگر نیز عامل این پدیده را «منفی بودن» وزن فلوژیستون دانستند. اما بعدها سنجش دقیق چگالی منیزیم نشان داد که سبک تر بودن فلوژیستون از هوا، نمی تواند توجیه کنندهٔ چگونگی افزایش وزن منیزم در طی روند سوختن باشد. اما به هر حال، نظریهٔ فلوژیستون تا زمانی که آنتوان لاووازیه لزوم وجود اکسیژن برای سوختن را شرح داد، معتبر باقی ماند. نظریهٔ لاووازیه توانست اختلاف وزن دیده شده را توضیح دهد و به نوبهٔ خود پایه گذار نظریهٔ جدید سوختن باشد که نظریهٔ گرمایی ( کالریک ) نامیده شد. [ ۲]
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلفاین نظریه که بعدها به طور کامل رد گردید، برای اولین بار توسط شیمی دان آلمانی یوهان یواخیم بِشِر بیان شد. باور این نظریه بر این بود که هر چه یک جسم ساده تر آتش بگیرد، میزانِ ماده ای به نام «فلوژیستون» در آن بیشتر است و مادهٔ سوخته ( دفلوژیستیفیه ) بر جای ماده، شکل اصلی هر ماده می باشد. [ ۱] اشتال می گوید: «فلوژیستون آتش تعبیه شده در درون مواد است، که هنگام سوختن از ماده فرار می کند. » اشتال نقش هوا در سوختن را صرفاً محدود به انتقال فلوژیستون آزادشده از جسم می کرد. به عنوان مثال طبق این نظریه از سوختن چوب، خاکستر به جای می مانَد و فلوژیستون آن توسط هوا جدا می شود که اختلاف جرم بین چوب و خاکستر بر جای مانده، ناشی از خارج شدن همین فلوژیستون می باشد.
بعدها آزمایش های بسیاری این نظریه را به چالش کشیدند. مثلاً در مورد سوختن منیزیم، اکسید منیزیمِ به جامانده سنگین تر از مادهٔ اولیه بود. در حالی که فلوژیستون آن قاعدتاً می بایست هنگام سوختن از مادهٔ اولیه خارج می شد! با این حال طرفداران این نظریه از جمله گیتون د موروو سعی کردند با بیان این نکته که فلوژیستون از هوا سبک تر است، سعی در توجیه این پدیده کنند. برخی دیگر نیز عامل این پدیده را «منفی بودن» وزن فلوژیستون دانستند. اما بعدها سنجش دقیق چگالی منیزیم نشان داد که سبک تر بودن فلوژیستون از هوا، نمی تواند توجیه کنندهٔ چگونگی افزایش وزن منیزم در طی روند سوختن باشد. اما به هر حال، نظریهٔ فلوژیستون تا زمانی که آنتوان لاووازیه لزوم وجود اکسیژن برای سوختن را شرح داد، معتبر باقی ماند. نظریهٔ لاووازیه توانست اختلاف وزن دیده شده را توضیح دهد و به نوبهٔ خود پایه گذار نظریهٔ جدید سوختن باشد که نظریهٔ گرمایی ( کالریک ) نامیده شد. [ ۲]
wiki: نظریه فلوژیستون