نظر داشتن

لغت نامه دهخدا

نظر داشتن. [ ن َ ظَ ت َ ] ( مص مرکب ) نگاه کردن. نگریستن. نظر افکندن :
ما را به چشم کرد که ما صید او شدیم
زآن پس به چشم رحمت بر ما نظر نداشت.
خاقانی.
|| تماشا کردن. ( از آنندراج ) :
خوشا چشمی که بر روی طربناکی نظر دارد
خوشا ابری که آب از چشمه خورشید بردارد.
طالب ( آنندراج ).
|| توجه و عنایت داشتن. التفات کردن :
دوستان را کجاکنی محروم
تو که با دشمنان نظر داری.
سعدی.
|| عاشق شدن. ( آنندراج ). تعلق خاطر داشتن. میل داشتن :
کس نیست که پنهان نظری بر تو ندارد
من نیز برآنم که همه خلق برآنند.
سعدی.
هر آدمی که نظر با یکی ندارد و دل
به صورتی ندهد، صورتی است بر دیوار.
سعدی.
و با وی به سبیل مودت و دیانت نظری داشت. ( گلستان سعدی ). || در تداول ، غرض داشتن. قصدی داشتن. قصد سوء یا نامشروعی داشتن.

فرهنگ فارسی

(مصدر ) نظر داشتن به کسی یا چیزی . بدان توجه داشتن .

پیشنهاد کاربران

نظر داشتن ؛ نگریستن. دیدن : گویند خواجه ای را بنده ای بود نادرالحسن و با وی بسبیل مودت و دیانت نظری داشتی. ( گلستان ) .
معنی کنایی گلویش گیر کسی بودن
اراده داشتن
حفظ کردن، انگاشتن، مورد قصد و منظور کسی بودن

بپرس