[ویکی فقه] نظام آموزشی تهران. تِهْران، پایتخت و بزرگ ترین شهر ایران، نیز استان و شهرستانی به همین نام در شمال مرکزی ایران می باشد. نظام آموزشی تهران، به دو دوره نظام آموزشی سنتی و نظام آموزشی نوین تقسیم می شود.
پادشاهان قاجار با رواج و توسعه آموزش و فرهنگ در میان توده مردم مخالف بودند و با سواد شدن، آگاهی و تنویر رعایا را خلاف منافع خود و دشمن پروری برای سلطنت می پنداشتند. در نزد فتحعلی شاه کسی نمی توانست نام مکتب و مدرسه را ببرد و به هنگام خواب او داستان گزار اجازه نداشت که از روی کتاب و نوشته برای او قصه بخواند. وقتی امیرکبیر فرمان تأسیس دارالفنون را برای توشیح نزد ناصرالدین شاه برد، شاه گفت: پس از تحصیل در دارالفنون، دیگر چه کسی حرف ما را گوش می کند؟ دیگر هیچ کاره می شویم!. از او نقل می کنند که گفته بود: من نوکری می خواهم که نتواند بین کَلَم و بروکسل تشخیص قائل شود و گمان کند که بروکسل هم یک قسم کلم است. به هر روی، با کوشش میرزا تقی خان امیرکبیر و تأثیر سخنان او، ناصرالدین شاه به دایر کردن مدرسه دارالفنون تن در داد. پس از گشایش مدرسه و شروع درس و آموزش، شاه به تدریج به مدرسه و کار آموزش در آن علاقه مند شد، به طوری که می گویند: نمی شد ناصرالدین شاه سوار شود و سری به مدرسه نزند، به اتاق ها نرود، تشویق نکند و انعام ندهد. بعد ها از حرکت های آزادی خواهانه و رسیدن بوی حرف های غیرآموزشی به مشامش، و سخن گفتن تحصیل کردگان از قانون و آزادی به وحشت افتاد و از مدرسه و آموزش و تحصیل علم دلسرد و بیزار شد. هدایت میرزا ملکم خان را سبب اصلی بیزاری و دلسردی شاه می داند و می نویسد که ملکم خان با طرح بساط فراموش خانه و نقشه جمهوری و آلودن دارالفنون او را ترساند، به طوری که با این اقدام بی موقع، شاه اسم مدرسه را با انزجار می شنید و به حفظ صورت قانع بود. به دنبال آن هم به علیقلی میرزا مخبرالدوله، وزیر علوم گفت که دیگر محصلان از آن کتاب ها نخوانند. پس از آن هم مانع مسافرت فرنگ بود و نسبت به تعلیمات فرنگی سرسنگین.
آموزش سنتی
در ابتدای دوره قاجار دو نوع آموزش برای خواص و عوام رایج بود. اعیان و رجال آموزش کودکان خود را در ۵ سالگی آغاز می کردند؛ پسر را در اتاقی در حیاط خلوت یا بیرونی، و دختران را در اندرونی آموزش می دادند. معلمانی بودند که در زاویه های کاخ ها و قصر ها و خانه های بزرگان و مکتب خانه های خصوصی فرزندان رجال و اعیان را تعلیم می دادند و مودِّب و لَلِه و معلم سرخانه نامیده می شدند. شمار بزرگی از این معلمان طلبه بودند. مشق خط آن ها نیز برعهده مشّاق بود که از روی قطعه های خط میرعماد و درویش به آن ها سرمشق می دادند. دختران را که به ۹ سالگی، سال آغاز روزه گرفتن، می رسیدند از مکتب در می آوردند و به مکتب رفتن پس از این سن را برای آن ها عیب می شمردند. در مکتب خانه های عمومی ملامکتبی و ملاباجی به پسران و دختران عامه مردم درس می دادند. اکثر ملا های مکتب دار کم سواد بودند و فقط سواد خواندن قرآن کریم و چند کتاب مذهبی و غیرمذهبی مانند جودی (منظومه ای در لغت و رثای شهیدان کربلا و پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و امیرالمؤمنین (علیه السلام) از میرزا عبدالجواد متخلص به جودی) و گلستان سعدی و مجموعه کتاب های بچه خوانی، مانند قصه های منظوم موش و گربه، سنگ تراش، عاق والدین، خاله سوسکه، جام و قلیان، و خضر و الیاس داشتند. روش عامه مردم در پرورش کودکان و آموختن آداب زندگی و معاشرت به آن ها بر مبنای تنبیه و تهدید و آفرین و دعا و ترساندن آن ها از لولو، جن و علی موجود (درویشِ بچه دزد) و عاق کردن بچه نافرمان و نقل قصه و خواندن ترانه های کودکانه و گفتن چیستان و بازی دادن آن ها قرار داشت. ملامکتبی ها و ملاباجی ها انجام دادن همه کار های خانه و دکان خود و اتاق مکتب را به شاگردان می سپردند. جارو و رُفت و روب، پر کردن کوزه یا تغار مکتب خانه از آب، پاک کردن تشکچه و پشتی و میزچه ملا، تهیه سوخت و روشن کردن و پر آتش نگه داشتن آتش منقل مکتب در زمستان، باد زدن ملا و ملاباجی به هنگام درس دادن در تابستان، چای درست کردن و قلیان چاق کردن و خاک ریختن در سِلْفدان (گلدان برنجی یا نقره ای جای خلط انداختن سینه و آب دهان)، عیدانه آوردن قند و چای و تنباکو، انعام و خلعتی دادن پس از پایان هر درس، آوردن میوه تابستان، خاکه و زغال زمستان، برنج، روغن، ماهی شب عید و برخی کارهای دیگر از وظایف بچه های مکتب خانه رو بود.
← مدارس علمی و دینی
امین الدوله، میرزا حسن آقا تبریزی، معروف به رشدیه، از اصلاح گرایان تبریز و بنیان گذار نخستین مدرسه نوین در تبریز را به هنگام صدارتش به تهران آورد و با کمک او نخستین مدرسه عمومی را در باغ کربلایی عباسعلی در ۱۳۱۵ق/۱۸۹۸م تأسیس کردند. رشدیه در تأسیس مدرسه و ارائه آموزش نوین در تهران از پشتیبانی معنوی و مادی آقا شیخ هادی نجم آبادی، عالم بزرگ روحانی برخوردار بود. پس از تشکیل انجمن معارف در دوره مظفرالدین شاه، در جلسه هفتم آن که در ذیحجه ۱۳۱۵ در خانه و در حضور وزیر علوم وقت تشکیل شد، اعضای انجمن درباره تأسیس مکاتب یا مدارس جدید و توسعه معارف تصمیم گرفتند. در همیـن سال مدرسه علمیه به مدیریت علی خان ناظم العلوم (که از مدرسه پلی تکنیک پاریس دیپلم گرفته بود) گشایش یافت و مسئولیت قسمت ابتدایی مدرسه را به رشدیه سپردند . پس از آن، ۱۰ مدرسه جدید دیگر به نام های مختلف، لیکن با عنوان کلی مدرسه جدید ملّیه مظفریه در تهران دایر شد که شمار محصلان آن ها در ۱۳۱۷ق به حدود ۳۰۰‘۱ تن می رسید. بهترین این مدرسه ها، مدرسه خیریه بود که منتظم الدوله سردار مکرم، وزیر قورخانه مبارکه آن را تأسیس و املاک بسیاری را وقف آن کرد. معلمان و خادمان مدرسه از موظفان سردار بودند و همیشه ۳۰ شاگرد یتیم در آن مقیم بودند که ماهانه نمی پرداختند و شام و ناهار و مخارج لباس و کتاب آنان را هم می دادند. این مدارس همه پسرانه بودند. در آن دوره با تأسیس مدارس دخترانه و تحصیل زنان هنوز کم و بیش مخالفت می شد. سیدمحمد طباطبایی در پاسخ به یکی از زنان ایران که برای آموزش و تربیت نسوان درخواست اجازه تأسیس مدرسه زنان را کرده بود، ضمن این که به لیاقت زنان در دانستن علم اشاره می کند و محرومیت آنان را از این سعادت روا نمی دارد، به تربیت زنان در وظایف غیرت و عصمت و شریعت برای حفظ نام و ناموس خاندان از روی بصیرت و تربیت اطفال و خانه داری تأکید دارد و آموختن بعضی از علوم مقدماتی را و علومی که راجع به اخلاق و معاش و معاشرت با خانواده باشد، لازم می داند. همو در پایان مداخله زنان را در امور خاصّه رجال از قبیل علوم پلیتیکی و امور سیاسی مقتضی نمی داند. در نامه ای حسین قلی خان نظام السلطنه به برادرزاده اش رضاقلی خان می نویسد: از ایجاد عالم الی کنون، برای زن عفت و عصمت ممدوح بوده است، نه خط و سواد. از زن ضبط و ربط، خانه داری خواسته اند، نه خوب نویسی... برای طبقه نسوان خط حرام، حرام، حرام است. سواد جزئی ضرر ندارد. تفکر غالب بر جامعه آن روز با مشارکت زنان در امور اجتماعی و تحصیل در مدارس زنانه مخالف بود. حتی بعد از انقلاب مشروطه نیز چنین تفکری در میان برخی از رجال و روحانیان نیز رواج داشت. در مجلس دوم (۸ شعبان ۱۳۲۹)، هنگام بحث درباره دادن حق رأی به زنان، یکی از نمایندگان می گوید: از روی برهان اگر تأمل کنیم درمی یابیم که خداوند قابلیت در این ها) زنان (قرار نداده است که لیاقت حق انتخاب داشته باشند. ۱۲ سال پس از مشروطیت، در ۱۳۳۶ق/۱۹۱۸م بود که وزارت معارف برای نخستین بار به تشکیل ۱۰ مدرسه ابتدایی دخترانه همت ورزید. البته پیش از آن برخی از روشنگران مدارسی برای تحصیل دختران و زنان به طور خصوصی راه انداخته بودند. افضل الملک تأسیس این مدارس را باعث ترقی وطن می داند و می نویسد: این مدارس بعدها بسی اثر خواهد داشت. بعد می افزاید: این مدارس به واسطه اغراض و امراض برخی اشخاص از رونق و پیشرفت افتاد و مردم به بعضی جهات از دایر کردن اینگونه مدارس خود را عقب کشیدند. در ساختار اندیشگی مردم جامعه آن روز دو طرز نگرش اشرافی و مردمی وجود داشت. نگاه اشرافیت نسبت به توده مردم جامعه و فرهنگ و تربیت آن ها ارباب مآبانه و تحقیرآمیز بود. عبدالله مستوفی یکی از رجال روشن فکر تجددخواه آن روزگار، آنجا که درباره آموزش در مدارس عمومی نظر می دهد، نگاه اشرافی و طبقاتی اش بر اندیشه اصلاح گرانه اش غلبه می کند و می گوید: پسرش را طوری تربیت کرده بوده است که هرگز یک کلمه حرف مخالف ادب بر زبان نمی آورده، میزان ادب او چنان بود که روزی عنکبوتی از گوشه ای به گوشه دیگر اتاق می رود و پنهان می شود. هرچه مستوفی می گردد آن را نمی یابد. دقایقی بعد پسر ۴ ساله اش آن را می بیند و می گوید: آقاجان اوناها! مستوفی می پرسد چی؟ پسر برای بر زبان نیاوردن بخش نخست نام حشره که آن را مستهجن می پنداشت، می گوید: کبوده! مستوفی پس از نقل این داستان می نویسد: همین آقازاده به مدرسه رفت. پس از دو سه هفته در میان گفت و گویمان بر سر چیزی ناگهان به من گفت: زکی. (از اصطلاحات لات ها و سینه چاک ها و مردم پایین شهر). بعد نتیجه می گیرد که: من فرزندم را به حد خود کامل تحویل جامعه دادم، لیکن محیط مدرسه، شخصیت او را پایین آورد. چون اکثریت مردم که به این مدارس راه یافته اند، همه از طبقات پایین جامعه هستند. از این رو، بچه اعیان ها با تربیت خانوادگی به این مدارس می روند و با تربیت اکثریت خارج می شوند. از آغاز بنیاد نهادن مدارس نوین در دوره قاجار نام معلم خانه یعنی مدرسه با نام میخانه برابر و با کاربَری یکسان و نامقدس پنداشته می شد. مردم ساده و بی سواد و قشر جهال جامعه هم به تحریک مکتب دارهای سنتی و دسته ای از دکان داران محتکر و با جماعتی از عالم نمایان مقدس مآب وابسته به زورمداران و زرداران وجود معلم خانه را همچون میخانه خلاف احکام اسلامی و مغایر شأن این شهرها و لکه ننگ بر دامان متدینان می دانستند. مردم کسانی را که همت به تأسیس مدارس جدید می کردند، جماعتی بابی و لامذهب می دانستند. زمانه را آخرالزمان، و شیوه نوشتن شمار خطی اعداد را به زبان خارجه حرام می پنداشتند. رشدیه را هم به واسطه آوردن شیوه تازه در خواندن الفبا کافر نجس العین می خواندند. وقتی کار انجمن معارف به سبب رقابت ها و تنگ نظری های برخی از دولتمران وقت از رونق افتاد، شورای عالی معارف را به دستور امین السلطان و با شرکت دکتر اشنایدر، حکیم باشی مظفرالدین شاه تشکیل دادند. در این شورا برنامه مدارس نوین با همکاری چند تن دیگر، در آن میان ژوزف هنبک، از گردانندگان مدرسه آلیانس و هوتم اشنیدلر آلمانی در ۱۳۱۹ق تنظیم گردید. در این نظام نامه مدارس را به ۳ دسته تعلیمات ابتدایی، تعلیمات متوسطه و تعلیمات عالیه تقسیم کردند. در برنامه مدارس ابتدایی نوشتن و خواندن زبان فارسی و قرائت قرآن و برخی مسائل دینی و حساب، و در برنامه متوسطه فرا گرفتن یک زبان خارجه، به ویژه فرانسه، و ریاضیات، تاریخ، جغـرافیا و جز این ها را گنجانده بودند. تعلیمات عالی شامل مدرسه دارالفنون، مدرسه نظامی، مدرسه علوم سیاسی (دنباله مقاله) و مدرسه علوم طِبیّه و داروسازی می شد. در نیمه شعبان ۱۳۱۷ق/۱۹ دسامبر ۱۸۹۹م مدرسه عالی علوم سیاسی (مشیرالدوله و پیرنیای بعدی) ریخته بودند) گشایش یافت. نخستین رئیس این مدرسه میرزا حسن خان بود. دوره اول تحصیلی مدرسه در ۱۳۲۰ق/۱۹۰۲م پایان یافت و شماری دانشجو از آن فارغ التحصیل شدند که عبدالله مستوفی، مؤلف کتاب شرح زندگانی من، شاگرد اول آن دوره بود. از جمله رؤسای مدرسه میرزا محمدحسین ذکاء الملک فروغی و پسرش میرزا محمدعلـی خان فروغـی و میرزا علی اکبرخان دهخدا را (کـه او هم از فارغ التحصیـلان دوره نخست این مدرسه بود) می توان نام برد. پس از برقراری نظام مشروطه و تصویب قانون اساسی در۱۳۲۹ق/ ۱۹۱۱م تعلیمات ابتدایی برای همگان اجباری شد و بنابر تصویب نامه اعزام دانشجو برای تحصیل به اروپا در مجلس شورای ملی، دانشجویانی به اروپا فرستاده شدند که پس از بازگشت تدریجی آنان به ایران دگرگونی بزرگی در نظام آموزشی و توسعه آموزش علوم جدید در جامعه ایران، به ویژه جامعه تهران پدیدار شد. دانش آموختگان مدرسه علوم سیاسی و جمعی از تحصیل کردگان در خارج از کشور، انجمنی به نام شرکت فرهنگ، به قصد کمک به پیشبرد فرهنگ نو در تهران تأسیس کردند. اعضای هیئت مدیره این شرکت، محمدعلی فروغی، سلیمان میرزا اسکندری و عبدالله مستوفی بودند. شرکت در خیابان تخت زمرد، نخستین مدرسه را در ۱۳۳۷ق/۱۲۹۷ش در تهران به سبک جدید برای تربیت معلم ساخت. این مدرسه چندی به نام دارالمعلمین مرکزی نامیده می شد. بعد در ۱۳۰۷ش به دارالمعلمین عالی و بعد هم به دانش سرای عالی تبدیل شد. در پی آن دارالمعلمات و ۸ دبیرستان و ۴۰ دبستان در تهران و ۱۰ دبستان در حومه پایتخت تأسیس شد. در اسفند ۱۳۰۰ قانون شورای عالی فرهنگ در مجلس تصویب شد و متعاقب آن امور مدارس به این شورا واگذار گردید. در ۱۳۳۹ق/۱۲۹۹ش بنابر تصمیم نصرت الدوله، وزیر عدلیه مدرسه عالی حقوق تشکیل شد. اولین رئیس آن شخصی به نام موسیو پرنی، مستشار فرانسوی عدلیه بود. این مدرسه در ۵ دوره، ۸۲ تن را تربیت، و به دریافت درجه لیسانس مفتخر کرد. پس از اولین مدرسه فلاحت که در زمان مظفرالدین شاه در ۱۳۱۸ق/۱۹۰۰م به نام مدرسه فلاحت مظفری در تهران دایر شده بود، در ۱۳۰۶ش مدرسه عالی فلاحت در تهران تأسیس شد و سال بعد به کرج انتقال یافت و در ۱۳۰۹ش به دانشکده کشاورزی تغییر نام داد. قانون تأسیس دانشگاه تهران در ۱۳۱۳ش به تصویب رسید. دانشگاه تهران در آغاز شامل دانشکده های هنر، علوم، پزشکی، حقوق و صنعت بود. ششمین شعبه آن دانشکده الٰهیات بود که در مدرسه سپهسالار دایر بود. از آغاز کار دانشگاه تهران، دانش سرای عالی به آن پیوست، لیکن در ۱۳۳۴ش دوباره مستقل شد و بعد هم به دانشگاه تربیت معلم تغییر نام داد. در ۱۳۳۹ش دانشگاه ملی (دانشگاه شهید بهشتی کنونی) با دو دانشکده بانکداری و علوم مالی و اقتصادی، و دانشکده معماری، و در ۱۳۴۵ش دانشگاه صنعتی آریامهر (دانشگاه صنعتی شریف کنونی) با ۶ دانشکده تأسیس شدند و به تـدریج توسعه کیفـی و کمـی یافتند. در سرشمـاری نفوس شهر تهـران مقایسه ای میـان جمعیـت بـاسوادان در سال های میان ۱۳۰۱ش و ۱۳۱۱ش شده، و درصد باسوادان میان مسلمانان، کلیمیان، زردشتیان، عیسویان و ارامنه داده شده است. بنابراین سنجش، میزان باسوادان میان مردان و زنان جمعیت تهران در ۱۳۰۱ش به ترتیب ۶/۲۷٪ و ۴/۹٪، و در ۱۳۱۱ش به ترتیب ۳/۴۳٪ و ۳/۲۳٪ بوده است. در نتیجه، در مدت ۱۰ سال ۱۶٪ باسواد به جمعیت مردان و ۱۴٪ با سواد به جمعیت زنان تهران افزوده شده است.
پادشاهان قاجار با رواج و توسعه آموزش و فرهنگ در میان توده مردم مخالف بودند و با سواد شدن، آگاهی و تنویر رعایا را خلاف منافع خود و دشمن پروری برای سلطنت می پنداشتند. در نزد فتحعلی شاه کسی نمی توانست نام مکتب و مدرسه را ببرد و به هنگام خواب او داستان گزار اجازه نداشت که از روی کتاب و نوشته برای او قصه بخواند. وقتی امیرکبیر فرمان تأسیس دارالفنون را برای توشیح نزد ناصرالدین شاه برد، شاه گفت: پس از تحصیل در دارالفنون، دیگر چه کسی حرف ما را گوش می کند؟ دیگر هیچ کاره می شویم!. از او نقل می کنند که گفته بود: من نوکری می خواهم که نتواند بین کَلَم و بروکسل تشخیص قائل شود و گمان کند که بروکسل هم یک قسم کلم است. به هر روی، با کوشش میرزا تقی خان امیرکبیر و تأثیر سخنان او، ناصرالدین شاه به دایر کردن مدرسه دارالفنون تن در داد. پس از گشایش مدرسه و شروع درس و آموزش، شاه به تدریج به مدرسه و کار آموزش در آن علاقه مند شد، به طوری که می گویند: نمی شد ناصرالدین شاه سوار شود و سری به مدرسه نزند، به اتاق ها نرود، تشویق نکند و انعام ندهد. بعد ها از حرکت های آزادی خواهانه و رسیدن بوی حرف های غیرآموزشی به مشامش، و سخن گفتن تحصیل کردگان از قانون و آزادی به وحشت افتاد و از مدرسه و آموزش و تحصیل علم دلسرد و بیزار شد. هدایت میرزا ملکم خان را سبب اصلی بیزاری و دلسردی شاه می داند و می نویسد که ملکم خان با طرح بساط فراموش خانه و نقشه جمهوری و آلودن دارالفنون او را ترساند، به طوری که با این اقدام بی موقع، شاه اسم مدرسه را با انزجار می شنید و به حفظ صورت قانع بود. به دنبال آن هم به علیقلی میرزا مخبرالدوله، وزیر علوم گفت که دیگر محصلان از آن کتاب ها نخوانند. پس از آن هم مانع مسافرت فرنگ بود و نسبت به تعلیمات فرنگی سرسنگین.
آموزش سنتی
در ابتدای دوره قاجار دو نوع آموزش برای خواص و عوام رایج بود. اعیان و رجال آموزش کودکان خود را در ۵ سالگی آغاز می کردند؛ پسر را در اتاقی در حیاط خلوت یا بیرونی، و دختران را در اندرونی آموزش می دادند. معلمانی بودند که در زاویه های کاخ ها و قصر ها و خانه های بزرگان و مکتب خانه های خصوصی فرزندان رجال و اعیان را تعلیم می دادند و مودِّب و لَلِه و معلم سرخانه نامیده می شدند. شمار بزرگی از این معلمان طلبه بودند. مشق خط آن ها نیز برعهده مشّاق بود که از روی قطعه های خط میرعماد و درویش به آن ها سرمشق می دادند. دختران را که به ۹ سالگی، سال آغاز روزه گرفتن، می رسیدند از مکتب در می آوردند و به مکتب رفتن پس از این سن را برای آن ها عیب می شمردند. در مکتب خانه های عمومی ملامکتبی و ملاباجی به پسران و دختران عامه مردم درس می دادند. اکثر ملا های مکتب دار کم سواد بودند و فقط سواد خواندن قرآن کریم و چند کتاب مذهبی و غیرمذهبی مانند جودی (منظومه ای در لغت و رثای شهیدان کربلا و پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و امیرالمؤمنین (علیه السلام) از میرزا عبدالجواد متخلص به جودی) و گلستان سعدی و مجموعه کتاب های بچه خوانی، مانند قصه های منظوم موش و گربه، سنگ تراش، عاق والدین، خاله سوسکه، جام و قلیان، و خضر و الیاس داشتند. روش عامه مردم در پرورش کودکان و آموختن آداب زندگی و معاشرت به آن ها بر مبنای تنبیه و تهدید و آفرین و دعا و ترساندن آن ها از لولو، جن و علی موجود (درویشِ بچه دزد) و عاق کردن بچه نافرمان و نقل قصه و خواندن ترانه های کودکانه و گفتن چیستان و بازی دادن آن ها قرار داشت. ملامکتبی ها و ملاباجی ها انجام دادن همه کار های خانه و دکان خود و اتاق مکتب را به شاگردان می سپردند. جارو و رُفت و روب، پر کردن کوزه یا تغار مکتب خانه از آب، پاک کردن تشکچه و پشتی و میزچه ملا، تهیه سوخت و روشن کردن و پر آتش نگه داشتن آتش منقل مکتب در زمستان، باد زدن ملا و ملاباجی به هنگام درس دادن در تابستان، چای درست کردن و قلیان چاق کردن و خاک ریختن در سِلْفدان (گلدان برنجی یا نقره ای جای خلط انداختن سینه و آب دهان)، عیدانه آوردن قند و چای و تنباکو، انعام و خلعتی دادن پس از پایان هر درس، آوردن میوه تابستان، خاکه و زغال زمستان، برنج، روغن، ماهی شب عید و برخی کارهای دیگر از وظایف بچه های مکتب خانه رو بود.
← مدارس علمی و دینی
امین الدوله، میرزا حسن آقا تبریزی، معروف به رشدیه، از اصلاح گرایان تبریز و بنیان گذار نخستین مدرسه نوین در تبریز را به هنگام صدارتش به تهران آورد و با کمک او نخستین مدرسه عمومی را در باغ کربلایی عباسعلی در ۱۳۱۵ق/۱۸۹۸م تأسیس کردند. رشدیه در تأسیس مدرسه و ارائه آموزش نوین در تهران از پشتیبانی معنوی و مادی آقا شیخ هادی نجم آبادی، عالم بزرگ روحانی برخوردار بود. پس از تشکیل انجمن معارف در دوره مظفرالدین شاه، در جلسه هفتم آن که در ذیحجه ۱۳۱۵ در خانه و در حضور وزیر علوم وقت تشکیل شد، اعضای انجمن درباره تأسیس مکاتب یا مدارس جدید و توسعه معارف تصمیم گرفتند. در همیـن سال مدرسه علمیه به مدیریت علی خان ناظم العلوم (که از مدرسه پلی تکنیک پاریس دیپلم گرفته بود) گشایش یافت و مسئولیت قسمت ابتدایی مدرسه را به رشدیه سپردند . پس از آن، ۱۰ مدرسه جدید دیگر به نام های مختلف، لیکن با عنوان کلی مدرسه جدید ملّیه مظفریه در تهران دایر شد که شمار محصلان آن ها در ۱۳۱۷ق به حدود ۳۰۰‘۱ تن می رسید. بهترین این مدرسه ها، مدرسه خیریه بود که منتظم الدوله سردار مکرم، وزیر قورخانه مبارکه آن را تأسیس و املاک بسیاری را وقف آن کرد. معلمان و خادمان مدرسه از موظفان سردار بودند و همیشه ۳۰ شاگرد یتیم در آن مقیم بودند که ماهانه نمی پرداختند و شام و ناهار و مخارج لباس و کتاب آنان را هم می دادند. این مدارس همه پسرانه بودند. در آن دوره با تأسیس مدارس دخترانه و تحصیل زنان هنوز کم و بیش مخالفت می شد. سیدمحمد طباطبایی در پاسخ به یکی از زنان ایران که برای آموزش و تربیت نسوان درخواست اجازه تأسیس مدرسه زنان را کرده بود، ضمن این که به لیاقت زنان در دانستن علم اشاره می کند و محرومیت آنان را از این سعادت روا نمی دارد، به تربیت زنان در وظایف غیرت و عصمت و شریعت برای حفظ نام و ناموس خاندان از روی بصیرت و تربیت اطفال و خانه داری تأکید دارد و آموختن بعضی از علوم مقدماتی را و علومی که راجع به اخلاق و معاش و معاشرت با خانواده باشد، لازم می داند. همو در پایان مداخله زنان را در امور خاصّه رجال از قبیل علوم پلیتیکی و امور سیاسی مقتضی نمی داند. در نامه ای حسین قلی خان نظام السلطنه به برادرزاده اش رضاقلی خان می نویسد: از ایجاد عالم الی کنون، برای زن عفت و عصمت ممدوح بوده است، نه خط و سواد. از زن ضبط و ربط، خانه داری خواسته اند، نه خوب نویسی... برای طبقه نسوان خط حرام، حرام، حرام است. سواد جزئی ضرر ندارد. تفکر غالب بر جامعه آن روز با مشارکت زنان در امور اجتماعی و تحصیل در مدارس زنانه مخالف بود. حتی بعد از انقلاب مشروطه نیز چنین تفکری در میان برخی از رجال و روحانیان نیز رواج داشت. در مجلس دوم (۸ شعبان ۱۳۲۹)، هنگام بحث درباره دادن حق رأی به زنان، یکی از نمایندگان می گوید: از روی برهان اگر تأمل کنیم درمی یابیم که خداوند قابلیت در این ها) زنان (قرار نداده است که لیاقت حق انتخاب داشته باشند. ۱۲ سال پس از مشروطیت، در ۱۳۳۶ق/۱۹۱۸م بود که وزارت معارف برای نخستین بار به تشکیل ۱۰ مدرسه ابتدایی دخترانه همت ورزید. البته پیش از آن برخی از روشنگران مدارسی برای تحصیل دختران و زنان به طور خصوصی راه انداخته بودند. افضل الملک تأسیس این مدارس را باعث ترقی وطن می داند و می نویسد: این مدارس بعدها بسی اثر خواهد داشت. بعد می افزاید: این مدارس به واسطه اغراض و امراض برخی اشخاص از رونق و پیشرفت افتاد و مردم به بعضی جهات از دایر کردن اینگونه مدارس خود را عقب کشیدند. در ساختار اندیشگی مردم جامعه آن روز دو طرز نگرش اشرافی و مردمی وجود داشت. نگاه اشرافیت نسبت به توده مردم جامعه و فرهنگ و تربیت آن ها ارباب مآبانه و تحقیرآمیز بود. عبدالله مستوفی یکی از رجال روشن فکر تجددخواه آن روزگار، آنجا که درباره آموزش در مدارس عمومی نظر می دهد، نگاه اشرافی و طبقاتی اش بر اندیشه اصلاح گرانه اش غلبه می کند و می گوید: پسرش را طوری تربیت کرده بوده است که هرگز یک کلمه حرف مخالف ادب بر زبان نمی آورده، میزان ادب او چنان بود که روزی عنکبوتی از گوشه ای به گوشه دیگر اتاق می رود و پنهان می شود. هرچه مستوفی می گردد آن را نمی یابد. دقایقی بعد پسر ۴ ساله اش آن را می بیند و می گوید: آقاجان اوناها! مستوفی می پرسد چی؟ پسر برای بر زبان نیاوردن بخش نخست نام حشره که آن را مستهجن می پنداشت، می گوید: کبوده! مستوفی پس از نقل این داستان می نویسد: همین آقازاده به مدرسه رفت. پس از دو سه هفته در میان گفت و گویمان بر سر چیزی ناگهان به من گفت: زکی. (از اصطلاحات لات ها و سینه چاک ها و مردم پایین شهر). بعد نتیجه می گیرد که: من فرزندم را به حد خود کامل تحویل جامعه دادم، لیکن محیط مدرسه، شخصیت او را پایین آورد. چون اکثریت مردم که به این مدارس راه یافته اند، همه از طبقات پایین جامعه هستند. از این رو، بچه اعیان ها با تربیت خانوادگی به این مدارس می روند و با تربیت اکثریت خارج می شوند. از آغاز بنیاد نهادن مدارس نوین در دوره قاجار نام معلم خانه یعنی مدرسه با نام میخانه برابر و با کاربَری یکسان و نامقدس پنداشته می شد. مردم ساده و بی سواد و قشر جهال جامعه هم به تحریک مکتب دارهای سنتی و دسته ای از دکان داران محتکر و با جماعتی از عالم نمایان مقدس مآب وابسته به زورمداران و زرداران وجود معلم خانه را همچون میخانه خلاف احکام اسلامی و مغایر شأن این شهرها و لکه ننگ بر دامان متدینان می دانستند. مردم کسانی را که همت به تأسیس مدارس جدید می کردند، جماعتی بابی و لامذهب می دانستند. زمانه را آخرالزمان، و شیوه نوشتن شمار خطی اعداد را به زبان خارجه حرام می پنداشتند. رشدیه را هم به واسطه آوردن شیوه تازه در خواندن الفبا کافر نجس العین می خواندند. وقتی کار انجمن معارف به سبب رقابت ها و تنگ نظری های برخی از دولتمران وقت از رونق افتاد، شورای عالی معارف را به دستور امین السلطان و با شرکت دکتر اشنایدر، حکیم باشی مظفرالدین شاه تشکیل دادند. در این شورا برنامه مدارس نوین با همکاری چند تن دیگر، در آن میان ژوزف هنبک، از گردانندگان مدرسه آلیانس و هوتم اشنیدلر آلمانی در ۱۳۱۹ق تنظیم گردید. در این نظام نامه مدارس را به ۳ دسته تعلیمات ابتدایی، تعلیمات متوسطه و تعلیمات عالیه تقسیم کردند. در برنامه مدارس ابتدایی نوشتن و خواندن زبان فارسی و قرائت قرآن و برخی مسائل دینی و حساب، و در برنامه متوسطه فرا گرفتن یک زبان خارجه، به ویژه فرانسه، و ریاضیات، تاریخ، جغـرافیا و جز این ها را گنجانده بودند. تعلیمات عالی شامل مدرسه دارالفنون، مدرسه نظامی، مدرسه علوم سیاسی (دنباله مقاله) و مدرسه علوم طِبیّه و داروسازی می شد. در نیمه شعبان ۱۳۱۷ق/۱۹ دسامبر ۱۸۹۹م مدرسه عالی علوم سیاسی (مشیرالدوله و پیرنیای بعدی) ریخته بودند) گشایش یافت. نخستین رئیس این مدرسه میرزا حسن خان بود. دوره اول تحصیلی مدرسه در ۱۳۲۰ق/۱۹۰۲م پایان یافت و شماری دانشجو از آن فارغ التحصیل شدند که عبدالله مستوفی، مؤلف کتاب شرح زندگانی من، شاگرد اول آن دوره بود. از جمله رؤسای مدرسه میرزا محمدحسین ذکاء الملک فروغی و پسرش میرزا محمدعلـی خان فروغـی و میرزا علی اکبرخان دهخدا را (کـه او هم از فارغ التحصیـلان دوره نخست این مدرسه بود) می توان نام برد. پس از برقراری نظام مشروطه و تصویب قانون اساسی در۱۳۲۹ق/ ۱۹۱۱م تعلیمات ابتدایی برای همگان اجباری شد و بنابر تصویب نامه اعزام دانشجو برای تحصیل به اروپا در مجلس شورای ملی، دانشجویانی به اروپا فرستاده شدند که پس از بازگشت تدریجی آنان به ایران دگرگونی بزرگی در نظام آموزشی و توسعه آموزش علوم جدید در جامعه ایران، به ویژه جامعه تهران پدیدار شد. دانش آموختگان مدرسه علوم سیاسی و جمعی از تحصیل کردگان در خارج از کشور، انجمنی به نام شرکت فرهنگ، به قصد کمک به پیشبرد فرهنگ نو در تهران تأسیس کردند. اعضای هیئت مدیره این شرکت، محمدعلی فروغی، سلیمان میرزا اسکندری و عبدالله مستوفی بودند. شرکت در خیابان تخت زمرد، نخستین مدرسه را در ۱۳۳۷ق/۱۲۹۷ش در تهران به سبک جدید برای تربیت معلم ساخت. این مدرسه چندی به نام دارالمعلمین مرکزی نامیده می شد. بعد در ۱۳۰۷ش به دارالمعلمین عالی و بعد هم به دانش سرای عالی تبدیل شد. در پی آن دارالمعلمات و ۸ دبیرستان و ۴۰ دبستان در تهران و ۱۰ دبستان در حومه پایتخت تأسیس شد. در اسفند ۱۳۰۰ قانون شورای عالی فرهنگ در مجلس تصویب شد و متعاقب آن امور مدارس به این شورا واگذار گردید. در ۱۳۳۹ق/۱۲۹۹ش بنابر تصمیم نصرت الدوله، وزیر عدلیه مدرسه عالی حقوق تشکیل شد. اولین رئیس آن شخصی به نام موسیو پرنی، مستشار فرانسوی عدلیه بود. این مدرسه در ۵ دوره، ۸۲ تن را تربیت، و به دریافت درجه لیسانس مفتخر کرد. پس از اولین مدرسه فلاحت که در زمان مظفرالدین شاه در ۱۳۱۸ق/۱۹۰۰م به نام مدرسه فلاحت مظفری در تهران دایر شده بود، در ۱۳۰۶ش مدرسه عالی فلاحت در تهران تأسیس شد و سال بعد به کرج انتقال یافت و در ۱۳۰۹ش به دانشکده کشاورزی تغییر نام داد. قانون تأسیس دانشگاه تهران در ۱۳۱۳ش به تصویب رسید. دانشگاه تهران در آغاز شامل دانشکده های هنر، علوم، پزشکی، حقوق و صنعت بود. ششمین شعبه آن دانشکده الٰهیات بود که در مدرسه سپهسالار دایر بود. از آغاز کار دانشگاه تهران، دانش سرای عالی به آن پیوست، لیکن در ۱۳۳۴ش دوباره مستقل شد و بعد هم به دانشگاه تربیت معلم تغییر نام داد. در ۱۳۳۹ش دانشگاه ملی (دانشگاه شهید بهشتی کنونی) با دو دانشکده بانکداری و علوم مالی و اقتصادی، و دانشکده معماری، و در ۱۳۴۵ش دانشگاه صنعتی آریامهر (دانشگاه صنعتی شریف کنونی) با ۶ دانشکده تأسیس شدند و به تـدریج توسعه کیفـی و کمـی یافتند. در سرشمـاری نفوس شهر تهـران مقایسه ای میـان جمعیـت بـاسوادان در سال های میان ۱۳۰۱ش و ۱۳۱۱ش شده، و درصد باسوادان میان مسلمانان، کلیمیان، زردشتیان، عیسویان و ارامنه داده شده است. بنابراین سنجش، میزان باسوادان میان مردان و زنان جمعیت تهران در ۱۳۰۱ش به ترتیب ۶/۲۷٪ و ۴/۹٪، و در ۱۳۱۱ش به ترتیب ۳/۴۳٪ و ۳/۲۳٪ بوده است. در نتیجه، در مدت ۱۰ سال ۱۶٪ باسواد به جمعیت مردان و ۱۴٪ با سواد به جمعیت زنان تهران افزوده شده است.
wikifeqh: نظام_آموزشی_تهران