نظاره گر. [ ن َظْ ظا رَ / رِ گ َ ] ( ص مرکب ) تماشاچی. تماشاگر : نظاره گرروح ندیده ست به دیده چون چهره زیباش به صحرای صور بر.
سنائی.
|| دیده بان. که از دیدگاهی یا فراز برجی اطراف را بنگرد و مراقبت کند : ز دیوارهایش برآورده سر ستاره چو دستار نظاره گر.
هاتفی ( از آنندراج ).
فرهنگ فارسی
تماشاچی . تماشاگر . یا دیده بان . که از دیدگاهی یا فراز برجی اطراف را بنگرد و مراقبت کند .
پیشنهاد کاربران
برابر این واژه "پایشگر" یا "پاینده" یا "پایش کننده" یا "بیننده" می باشد. این واژه نیز واژه ای نادرست است، چرا که "نظاره" عربی و "گر" پسوند پارسی است. بدرود!
با عرض پوزش این پیشنهاد و اظهار نظر درباره واژه دیگری بوده که به اشتباه زیر واژه نظاره گر درج گردیده است
محسوس یا ملموس . پیشنهاد : بسیار زیبا نیز هست واژه ناسترسا اگر جایگزین نامحسوس شود .