مرا ز عشق تو آن بس بودبتا که بود
نظاره گاه دو چشمم جمال تو گه گاه.
سوزنی.
نظاره گاهی هرچه خوشتر. ( کلیله و دمنه ).اول شب نظاره گاهم نور
و آخر شب هم آشیانم حور.
نظامی.
آراسته لعبتی چو ماهی چون سروسهی نظاره گاهی.
نظامی.
گلها به نظاره گاه بستان چون پرده دیده های مستان.
فیضی ( از آنندراج ).
|| دیدگاه. منظر. که از آنجا نظر افکنند و تماشا کنند : سالار قبیله با سپاهی
برشد به سر نظاره گاهی.
نظامی.
نظاره گاه. [ ن َظْ ظا رَ / رِ ] ( اِ مرکب ) منظر. که بر آن نظر کنند. که آن را تماشا کنند. چشم انداز :
جای نظاره گاه چشم ترا
زلف گلبوی و روی گلگون باد.
مسعودسعد.
|| جائی که از آن نظر کنند. دیدگاه : ای رخ و زلفت چنانک ماه به مشکین کمند
ساخته نظاره گاه بر سر سرو بلند.
سوزنی.